سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتی از عملیات بدر ( قسمت دوم )

بسم الله الرحمن الرحیم

رزمندگان گردان حضرت حر استان زنجان در عملیات بدر

خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر :
شب حمله : قسمت دوم

با احتیاط کامل مشغول وارسی اطراف شده و به امید یافتن رزمنده ای زخمی و زنده که بتواند موقعیت را برایمان توضیح دهد ، به تک‌ تک شهدا و سنگرها سر زدیم ، اما احدی را زنده نیافتیم ‌،   خاکریزی نسبتاً بلند از دور دیده می شود که بسیار به خط پدافندیی شباهت دارد ، به خیال اینکه یاران را یافته ایم‌ ، گام هایمان سریعتر شده و شروع به گفتن رمز عملیات کردیم‌ ، اما هرچه نام مقدس یا زهرا (س) را فریاد زدیم ، پاسخی نشنیدیم و همین هم که به خاکریز رسیدیم با صحنه ای بسیار وحشتناک و دردآوری مواجه شدیم که هر دو واقعاً شوکه شدیم ‌

پشت خاکریز مملو از شهدای پاکبازی بود که با بدنهای تکه و پاره و آغشته بخون از تاج خاکریز تا پائین را پوشانده بودند ، چند دستگاه تانک و خودروی نظامی دشمن در سمت چپ و جلوی خاکریز و روی جاده خاکی در حال سوختن بودند و نور حاصل از زبانه های تند آتش آنها محیط را کاملأ روشن کرده بود. تعداد شهدا به هفتاد یا هشتاد نفر می رسید و زخم ها و حالات شهادت شأن خبر از نبردی بسیار سنگین و نزدیک میداد.

در پشت آن خاکریز نمناک و تیره رنگ که بوی خون و گوشت سوخته میداد ،جلوه هایی زیبا از آیات خداوندی نقش بسته بود ! سرهایی که در سجود بودند ، قرآن های کوچک کیفی که هنوز در دستان غرقه به خون شان باز بود ، مشت های گره کرده ای که رو به آسمان گرفته شده بود.
به احتمال زیاد رزمندگان همان گردانی از لشگر هشت نجف بودند که می‌گفتند از صبح در حلقه محاصره دشمن افتاده اند ، از صحنه درگیری معلوم بود که دلاوران نبردی سخت و نابرابر داشته و شجاعانه و مردانه تا آخرین نفر مقابل لشگر تا بن دندان مسلح دشمن ایستادگی و در نهایت همگی به دیدار معشوق شتافته بودند.
پیکر زیبا و درخشان دو تن از شهدا که همدیگر را عاشقانه به آغوش کشیده اند ، نظرمان را جلب کرده و بسوی شأن می رویم ، موهای طلائی رنگ شأن ، در زیر نور منورهای رنگارنگ و شعله های پرفروغ آتش همچون ماه می درخشید و پیکرهای خسته و رنجورشان با زخمهای فراوان به آرامی در آغوش یکدیگر بخوابی شیرین و دلپذیر فرو رفته بود ، با رویت کارتهای شناسائی متوجه شدیم که باهم برادر‌ند ، پشت یکی شأن بیسیم (پی آر سی) بود که همچنان روشن و از آن سوی خط ، یک نفر تلاش می‌کرد که ارتباط برقرار کنه ، بی سیم را از پشتش باز کرده و چند باری با صدای بلند تو گوشی داد زدم که بابا ! اینجا همه شهید شدند ، نیرو بفرستید و بعد هم سریع فرکانس بی سیم را عوض کرده و برای یافتن بچه‌های خودمان از خاکریز عبور کرده ‌و به راه خود ادامه دادیم .
کمی جلوتر دهها دستگاه تانک عراقی به چشم می‌خورد که با نورافکن های قوی خود منطقه را کاملا روشن کرده بودند ، تصمیم به زدن شأن گرفته و با احتیاط نزدیک شده و با رسیدن به موقعیت مناسب ، هر کدام تانکی را نشانه رفته و با ذکر مبارک (سبحان الله) شلیک کردیم ، فاصله بسیار کم بود و موشک ها قشنگ به بدنه تانکها اصابت کرده و هر دو را به آتش کشیدند ، سریع محل مان را تغییر داده و منتظر پاسخ عراقیها شدیم ، اما هر چه انتظار کشیدیم ، هیچ اتفاقی نیفتاده و بقیه تانکها هم همانطور بی‌حرکت و ساکت سرجاشان ایستادند ، آرام و با احتیاط به سمت شأن رفتیم ، هیچ کس اطراف شأن دیده نمی شد ، اما تانکها روشن و صدای موتورشان به وضوح شنیده می شد ، تعدادشان به پانزده دستگاه می رسید ، به تک به تک شأن سر زده و  متوجه شدیم که هیچ خدمه ای ندارند و همانطور آنجا رها شدند .
شروع به انداختن نارنجک داخل کابین تانک ها کردم که برادر عسگری مانع کارم شد و گفت : الان بچه‌ها می رسند و تانکها را به غنیمت می بریم ، حیف است که همه شون را منهدم کنیم ، حرفش کاملآ منطقی بود و برای همین هم سریع قبول کرده و در کنار تانکها جان پناهی برای خود یافته و بی صبرانه منتظر رسیدن بقیه همرزمان شدیم .
حدود نیم ساعتی به انتظار نشستیم ، اما هیچ خبری از یاران نشد و کم کم نگرانی و تشویش  به سراغمان آمد و ترس از اسارت هم افتاد به جانمان ، انگاری درآن دشت غریب و ترسناک جز ما دو نفر کسی حضور نداشت .
خلاصه خوف کرده و تصمیم گرفتیم تا خاکریز نیروهای لشگر نجف عقب کشیده و همانجا مستقر و منتظر رسیدن بچه ها شویم .
آرام و با احتیاط در حال بازگشت به خاکریز هشت نجف بودیم که ناگهان متوجه چند نفر شدیم که از سمت راست میدان داشتند با سرعت به سوی مان می آمدند ، مسافت زیاد بود و از آن فاصله نمی شد تشخیص داد که دوست هستند یا دشمن ، سریع از هم جدا شده و هرکدام گوشه ای سنگر گرفته و قرار شد با رسیدن شأن من اسم رمز را بپرسم و نادر هم آماده زدن شأن باشد.
نزدیک و نزدیکتر شدند تا اینکه با صدای بلند ایست داده و اسم رمز خواستم ، با شنیدن نام مبارک زهرا (س) جان تازه ای به وجود خسته و هراسانم دمیده شد و شاد و خرامان به استقبال شأن رفتیم .
برادر پاسدار انعام_الله محمدی معاونت یکی از گروهانها و برادران رزمنده حبیب الله ندرلو و اصغر کاظمی بودند ، همدیگر را به گرمی بغل کرده و روبوسی کرده و از محل استقرار گردان و  بقیه نیروها پرسیدیم ؟ آنان نیز همچون ما هیچ خبری از رزمندگان گردان نداشته و دنبال بچه‌ها می‌گشتند .
گروهان برادر محمدی سمت راست عمل کرده و مثل بقیه گروهان ها ، وسط میدان غافلگیر و قتل و عام شده و فقط آنها موفق به عبور از کانال بدبو شده بودند ، آنها نیز همچون ما در جناح راست انتظار رزمندگان را می کشیدند که متوجه حرکت صدها دستگاه تانک به سمت کانال شده و چون آرپی جی نداشتند ، به سمت چپ میدان آمده بودند که تا شاید همرزمان را یافته و به مقابله با تانک ها بروند ، اما متاسفانه جز ما کسی را پیدا نکرده بودند .
وضعیت بسیار خطرناکی بود ، در صورت بالا آمدن تانک ها منطقه دوباره به دست عراقی ها می افتاد و باقی مانده رزمندگان گردان های عمل کننده هم بی خبر از همه جا در دام دشمن افتاده و همگی تار و مار می شدند ، باید هر جوری بود از پیشروی تانک ها جلوگیری میکردیم .
اول سراغ تانک‌های سالم و بی خدمه که قبلاً دیده بودیم ، رفته و پنج نفری به جانشان افتاده و با نارنجک همه را منفجر و به آتش کشیدیم و سپس سراسیمه و با سرعت به سمت راست میدان حرکت کردیم .
با گام هائی سریع و در عین حال با احتیاط کامل در حال حرکت بودیم ، دشت کاملأ ناشناس و هیچکدام اطلاع دقیقی از موانع طبیعی و مصنوعی منطقه و نحوه آرایش نیروهای دشمن نداشتیم و برای همین هم همگی با دقت و هوشیاری کامل ، اطراف را زیر نظر داشتیم که  یکدفعه به دام عراقی ها نیفتیم .
به کانال بدبو رسیده و از دور عده ای را دیدیم که در حال عبور از داخل کانال هستند . چون نمی شد تشخیص داد که خودی یا دشمن هستند،با احتیاط کامل و بی سر و صدا بالای سرشان رفته و هر کدام  محلی امن برای درگیری یافته و سپس برادر ندرلو چندبار رمز مبارک عملیات را فریاد زده و با شنیدن نام مقدس یا زهرا (س) مطمئن شدیم که نیروهای گردان خودمان هستند و سریع به کمک شأن شتافته و یک به یک شأن را از داخل کانال بیرون کشیدیم .
سردار‌میرزاعلی رستمخانی فرمانده مخلص تیپ اول لشگر 31 عاشورا و سردار رسول وزیری فرمانده دلیر گردان حر و معاونین شجاع ایشان سردار رضا زلفـخانی و سردار عباس تاران ( رفیق دوست) و پاسداران دلاور احـد اسکندری ، خلیل آهومند ، کریم آقامحمدی ، فرامرز گنجی ، رضا رسولی و بسیجیان دلاور و پاکباز برادر حاج حسن راشاد ، هادی نمازی ، مصطفی جلدی ، سعید تقیلو ، یوسف قربانی ، سید داود طاهری ، مهدی حیدری ، مصطفی مرادی ، صمد محمدی و چند عزیز دیگر که نامشان را نمی دانستم از داخل کانال عبور کرده و با لباس ها و تجهیزات خیس و بدبو به این طرف آمده و یک گروه بیست نفره را تشکیل دادیم.
عده ای هم از افتادن به داخل آب تیره و بدبوی کانال ترسیده و همرزمان شأن را همراهی نکرده و از همانجا راه عقبه را در پیش گرفتند که از گفتن نامشان معذورم .
وقت تنگ بود و دشمن در حال پیشروی ، برای همین هم برادر محمدی سریع وضعیت خطرناک منطقه و حرکت تانک ها و نقشه دشمن برای محاصره دوباره رزمندگان را برای سرداران رستم‌خانی و وزیری توضیح داده و قرار شد که به سمت تانک ها رفته و تا رسیدن نیروهای پشتیبان جلوی پیشروی شأن را بگیریم .
بی درنگ و شتابان راهی پائین منطقه و مقابله با تانک های دشمن شدیم...

 ادامه دارد...

 خاطره از : بسیجی جانباز عباس لشگری

با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .

 التماس دعا




ادامه مطلب

[ شنبه 98/7/20 ] [ 10:18 عصر ] [ عباس لشگری ]