سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتی از عملیات بدر قسمت دهم

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر

خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر

خط همایون روز دوم

قسمت دهم

مقاومت جانانه همسنگران و ناتوانی نیروهای بعثی در بازپس گیری کانال ، دشمن زبون را حسابی خشمگین کرده و برای در هم شکستن مقاومت رزمندگان ، نیروی هوایی خود را نیز وارد معرکه نبرد کرد ، هنوز گرد و خاک یورش تانکها در داخل کانال نخوابیده بود که یکدفعه چند فروند هواپیمای میگ عراقی بر فراز آسمان ظاهر شدند و با توجه به عدم وجود پدافند هوایی در منطقه از ارتفاعی بسیار پائین به خط نزدیک و از دو سمت بالا و پائین ، داخل کانال و‌ اطراف خط را به رگبار گلوله مسلسل خود بسته و با خیالی آسوده بمب هایشان را بر روی سرمان ریخته و از آسمان منطقه دور شدند  .

با رفتن میگ های عراقی ، سر و کله چند فروند هواپیمای قدیمی با صدای عجیب قارقار بالای سرمان پیدا شد و چند دور در اطراف کانال زده و سپس با صدای عجیب تری شروع به راکت باران کانال از ارتفاع بسیار بالا کردند ، بارانی از راکت های کوچک ، اما ویرانگر به روی مواضع گردان باریدن گرفت و در هر عرض چند ثانیه خط به جهمنی سوزان و آتشین تبدیل شد و در لحظات اولیه چندین سنگر در داخل کانال مورد اصابت راکت قرار گرفته و تعدادی هم از رزمندگان مجروح و شهید شدند .هواپیمای پی سی هفت که آن وقت‌ها رزمندگان نام قارقارک برآن نهاده بودند ، یکی از مدرن ترین هواپیماهای روزجهان بود که از سوی قدرت های غربی ناجوانمردانه در اختیار صدام قرار گرفته بود و عراق هم از سال 1363 این نوع هواپیما را وارد معرکه های نبرد کرده و در طول جنگ هم استفاده  گسترده ای از آنها می نمود . هواپیمای پی سی هفت صدای همچون صدای هواپیماهای دو موتوره قدیمی داشت و چون آن روزها هیچ شناختی ازش نداشتیم ، اول فکر کردیم که متعلق به جنگ جهانی دوم هستند و عراقی ها برای عملیات شناسایی و عکس برداری از آنها استفاده میکنند و برای همین هم زیاد به پرواز شأن در بالای سرمان توجه نکرده و پناه نگرفتیم ، اما بعداً با دیدن قدرت مانور و آتش دقیق و راکت های فراوانش ، تازه فهمیدیم که با چه سلاح پیشرفته و خطرناکی ‌مواجه هستیم و شتابان در داخل سنگرها پناه گرفتیم ، لامذهب در ارتفاع بسیار بسیار بالا ، یکدفعه ترمز می کرد و درجا می ایستاد و با صدایی بسیار عجیب و خنده دار شروع به پرتاب پی در پی راکت می کرد .

کانال و اطراف خط بطور متوالی داشت با چهار فروند هواپیمای پی سی هفت راکت باران می شد که یکدفعه چند فروند هلیکوپتر هجومی دشمن نیز در آسمان منطقه ظاهر و از سمت مقابل شروع به زدن سنگرها نمودند ، همه جای کانال را دود و آتش فرا گرفته بود و گلوله های مسلسل سنگین هلیکوپترها بصورت متوالی به تاج خاکریز و دیواره کانال و گونی های خاک اصابت می کرد و موجب گرد و خاک عظیمی در داخل کانال شده بود ‌، هلیکوپترها مدتی با مسلسل سنگین خط پدافندی و سنگرهایی بالای خاکریز را زدند و بعدش کمی جلوتر آمده و با موشک و راکت شروع به زدن سنگرها کرده و در هر سنگری کوچکترین حرکتی دیدند ، بلافاصله با موشک و راکت مورد هدف قرارش دادند .

برای دقایقی اوضاع خط کاملاً به هم ریخت و سنگرهای بالای خاکریز یکی پس دیگری مورد اصابت راکت یا موشک قرار گرفت و مهندم شد . هلی‌کوپترهای دشمن که می دانستند هیچ گونه سلاح پدافند هوایی درخط وجود ندارد با خیالی آسوده به کانال نزدیک می شدند و با دقت تمام سنگرهای فعال را می زنند ، ببینید چه جنگ نابرابر و ناجوانمردانه ای بود ، آنطرف تا بن دندان مسلح به سلاح های جدید و مدرن و اینطرف بدون کوچکترین پشتیبانی زمینی و هوایی ، با سلاح های سبک و انفرادی ، بدون داشتن حتی یک قبضه تیربار دوشکا که سمت هلیکوپترها شلیک کنه و باعث ترس و فرارشان شود ، وضعیت داشت لحظه به لحظه خطیرتر و بحرانی تر می شد و اگراوضاع به همین منوال ادامه پیدا می کرد ، سنگری سالم در کانال باقی نمی‌ماند . با ترس و نگرانی هیکل خود را جمع کرده و کف سنگر بصورت چمباته زده  پناه گرفته بودم و مدام با خداوند متعال راز و نیاز کرده و التماس می کردم که از این وضعیت خطرناک نجات مان دهد .خلاصه هواپیماها و هلیکوپترها آنقدر خط را زدند که عاقبت مهمات شأن تمام شد و مجبور به ترک آسمان منطقه شدند ، با اتمام آتشباران هوایی دشمن منطقه آرام شد و سکوت و آرامش به داخل کانال برگشت ، اما کلی خرابی در سنگرها داشتیم و اکثر سنگرهای دفاعی بالای خاکریز منهدم شده و باید بازسازی می شدند ، می‌دانستیم که این پایان حملات عراقی ها نیست و خیلی زود دوباره سمت کانال یورش خواهند آورد و برای همین هم  بدون کوچکترین استراحتی  همگی برخاسته و با سرعت مشغول ترمیم سنگرها و تکمیل مهمات خود شدیم .

گلوله تانکها و راکت هلیکوپترها سنگرم را در بالای خاکریز بکلی درب و داغون کرده و گونی های پراز خاک را تکه و پاره کرده بودند ، با جابجایی چند گونی پراز خاک ، دوبار سنگر را سرپا کرده و نشسته و با احتیاط و دقت  از لبه خاکریز مشغول تماشای میدان نبرد و اطراف خط شدم . عراقی ها تا کنار کانال بدبو عقب کشیده و همانجا مشغول سازماندهی مجدد و جابجایی نیروها و ادوات زرهی خود بودند و در داخل و اطراف حوضچه ها هم هیچ‌ تحرکاتی دیده نمی شد ، خط کاملاً آرام بود و فقط صدای انفجارات متعددی از عقبه به گوش می رسید .از فرصت بدست آمده استفاده کرده و کمی داخل سنگر استراحت کردم و بعد هم برخاسته و مشغول جمع آوری موشک آرپی جی از گوشه و کنار کانال شدم ، اما هر چه اینطرف و آنطرف را گشتم هیچ موشکی پیدا نکردم و به ناچار برای آوردن موشک به طرف پائین کانال و سمت جاده خاکی حرکت کردم .

کانالی که در آن مستقر بودیم ، کانال انتقال آب بود و ارتفاع  بلندی نداشت و برای در امان ماندن از تیر قناسه داران عراقی حتماً باید خمیده و نیم خیز داخل   آن حرکت می کردی ، داشتم با احتیاط سمت جاده خاکی می رفتم و با تک تک بچه های دلاور گردان خوش و بش می کردم که یکدفعه معاون دلیر گردان #سردار_شهید_رضا_زلفخانی را دیدم که چند گونی پر از موشک را به پشت گرفته و داره خمیده و نیم خیز سمت انتهای کانال می آید ، با خوشحالی فراوان به استقبال اش رفته و سلام داده و خنده کنان پرسیدم آقا رضا ! این گونی ها صاحب داره ؟ سردار لبخندی زد و گفت : بله ! و با انگشت انتهای کانال را نشان داد و گفت : واسه اون سنگر آخری می برم .

بوسه ای به صورت خاک آلوده و سیاه شده از دود و باروتش زدم و گونی ها را از دستش گرفته و گفتم : آخه شما چرا !؟ خودم داشتم می آمدم پایین که بیارم .دستی به سرم کشید و گفت : خودم آوردم ‌که اولش ازت تشکر کنم و دوم اینکه دوتایی بریم و یه سری به حوضچه ها بزنیم .گپ زنان آمدیم انتهای کانال و گونی های موشک را کنار سنگرم گذاشته و رفتیم سمت پل بتونی و سینه خیز از داخل لوله گذشته و روبروی حوضچه ها داخل سنگر مستقر و سردار با دوربین مشغول وارسی حوضچه ها شد و بعد از دقایقی هم دوربین را به دستم داده و با اشاره انگشت انتهای حوضچه ها را نشانم داد و گفت آنجا را نگاه کن .در حوضچه آخری که چسبیده به خط عراقی‌ها بود ، تحرکات مشکوکی دیده می شد ، انگار خبرهایی آنجا بود ، تعدادی از نیروهای پیاده و کماندوهای عراقی خیلی یواشکی در حال رفت و آمد به داخل حوضچه بودند و تعدادی هم با دوربین  از لبه حوضچه داشتن خط پدافندی ما را تماشا می کردند .

داشتم با دوربین حرکات عراقی ها را  نگاه می کردم که سردار دستی به سر و گوشم کشید و انگشت خونی شو نشانم داد و با خنده گفت : شلیک اون همه موشک باید هم این بلا را سر گوش آدم بیاره ! هنوز حرفش تمام نشده بود که یکدفعه آتش باران هوایی و زمینی دشمن شروع و بارانی از گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا و موشک بر روی کانال باریدن گرفت و خبر از آغاز هجوم دوباره عراقی ها داد .سریع به اینطرف پل برگشته و در داخل سنگر مشغول بستن خرج موشک ها شدم ، سردار هم کنارم نشست و گفت : عباس جان ! حوضچه ها بهترین معبر و راحت ترین گذرگاه برای نفوذ نیروهای عراقی به داخل کانال و غافلگیر کردن بچه هاست ، خیلی حواست به آنها باشه و چشم ازشان برندار ، دیدی که دقایقی قبل داشتن با دوربین راه های نفوذ را بررسی می کردند ، احتمال داره اینبار دشمن از حوضچه ها برای نفوذ استفاده کنه و جلو بیاد ، باید خیلی مراقب اوضاع باشی تا یکدفعه خدای ناکرده خودت و بچه های گردان از این نقطه غافلگیر نشوند .به سردار قول دادم که چهار چشمی مواظب حوضچه ها باشم و سردار هم بوسه ای به پیشانی ام زد و زیر اون آتش سنگین و بارانی از ترکش های مختلف که زوزه کشان از بالای سرمان می گذشت ، از سنگر خارج و نیم خیز راهی پایین کانال و سنگر فرماندهی گردان شد .

داشتم موشک های آماده را کنار دستم می چیدم که سردار زلفخانی دوباره به همراه برادر بسیجی حسن محمدی وارد سنگر شدند و سردار لبخند زنان گفت : حسن آقا را آوردم واسه کمک ، قراره موشک این سنگر را تامین کنه ، چندبار دیگر هم به برادر محمدی سفارش و تاکید کرد که در هر شرایطی نباید بگذارد این سنگر بدون موشک بمونه ، بعد هم دوباره خدا حافظی کردیم و سردار به همراه برادر محمدی راهی پایین کانال شدند .کم کم داشت صدای غرش تانک ها منطقه را فرا می گرفت که برادر محمدی خسته و نفس زنان از راه رسیده و چند گونی پر از موشک را کنار سنگر گذاشت...

ادامه دارد...

خاطره از بسیجی جانباز عباس لشگری

با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .

 التماس دعا 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 99/6/3 ] [ 3:41 عصر ] [ عباس لشگری ]