سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتی از عملیات بدر ( قسمت دوازدهم )

بسم الله الرحمن الرحیم

جاده خاکی خندق در عملیات بدر

خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر  

خط همایون روز دوم- پاتک سوم

قسمت دوازدهم

دوباره زمین زیر پایمان می لرزید و صدای وحشتناک انفجارات و غرش رعب آور تانکها ، فضای منطقه را در برگرفته بود . قشون عظیم دشمن که شامل صدها دستگاه تانک و تعداد بیشماری نیروی پیاده و کماندو است ، گام به گام به خط پدافندی گردان نزدیک و نزدیکتر می شوند   .همسنگران خسته و بیخواب اما با دل هایی آرام و چشمانی باز در سنگرها پناه گرفته وآماده رویارویی با لشگر دشمن هستند ، آتش پرحجم دشمن درست روی کانال و اطراف آن متمرکز شده و ابری سیاه از دود و خاکستر سرتاسر خط را پوشانیده است ، گلوله و ترکش همچون باران به روی سنگرها فرو می ریزد و از سمت مقابل هم تانک ها دیواره کانال و سینه خاکریز را آماج گلوله توپ قرار داده و با تاکتیک آتش و حرکت جلو می آیند .

نحوه آرایش رزمی عراقی ها ، اینبار با دفعات گذشته کاملآ فرق می کنه ، تعداد تانک ها و نفربرهای زرهی بقدری زیاد شده که واقعاً به شمارش نمی آید ، آن همه تانک از کجا می آمدند و برای چه درآن نقطه از منطقه عملیاتی تجمع می کردند ، شده بود برایمان یک سوال اساسی ، تانکها که کل دشت مقابل را پوشانیده بودند ، درچند ستون افقی و عمودی حرکت میکردند و پشت سر هر کدام تعداد زیادی از نیروهای پیاده و کماندو عراقی در حال حرکت بودند  .

قشون پرتعداد دشمن دوباره تا نیمه های میدان آمده و سپس همچون دفعه قبل دهها دستگاه تانک از قشون جدا و با سرعت سمت کانال آمدند . به صد متری کانال نرسیده بودند که درگیری شروع و اولین موشک ها به بدنه تانک ها اصابت و کمانه کرد ، همه تانک‌های پیش قراول از نوع تی 72 و ضد موشک بودند ، چاره ای نبود باید با هر چه داشتیم از شکستن خط جلوگیری می کردیم ، نبردی نابرابر شروع و با موشک و گلوله و نارنجک به استقبال تانک ها رفتیم ، اما هرچه شلیک کردیم به زره فولادین شأن برخورد و کمانه کرد ، تا اینکه به چندمتری کانال رسیده و چندتاشون مستقیم به دل خط زده و شروع به بالا آمدن از خاکریز کردند ، درست در این زمان چند فروند هلیکوپتر عراقی هم از فراز آسمان شروع به زدن سنگرها کردند .

مسلسل هلیکوپترها اجازه تکون خوردن به کسی نمی داد و تانکها هم غرش کنان مشغول بالا آمدن از دیواره خاکریز بودند ، لحظات خوف آور و وحشتناکی بود ، سایه تلخ و شوم شکست بر کانال افتاده و با شکستن خط و از دست دادن کانال چند قدمی بیشتر فاصله نداشتیم ‌،  دگرباره باید دلاوری برخاسته و کاری  می کرد ‌.

یکی از تانک ها که معلوم بود از بقیه پر دل و جرات تره ، غرش کنان خودشو از خاکریز بالا کشیده و قصد سرازیر شدن به داخل کانال را داشت که یکدفعه صدای بلند الله اکبر در کانال پیچیده  و بسیجی ( غواص شهید ) یوسف قربانی ، بی توجه به رگبار گلوله مسلسل تانکها و هلیکوپترها با شهامت و شجاعت دوان دوان خود را به تانک مهاجم رسانیده و خیلی تند و تیز از دیواره تانک بالا رفته و با سرعت تمام نارنجکی به داخل کابین تانک انداخته و بعد هم با چابکی خاصی از بالای تانک به داخل سنگری در داخل کانال پریده و خود را از نظرها پنهان نمود .

بسیجی غواص شهید یوسف قربانی

با انفجار نارنجک ، تانک مهاجم که تا بالای خاکریز بالا آمده بود ، عقب عقب برگشته و چندمتری از خاکریز فاصله گرفت و سپس درب برجک باز شده و خدمه زخمی و وحشت زده اش از داخل کابین تانک بیرون پریده و در کنار تانک ، دست ها را به عنوان تسلیم بالای سرشان گرفته و ناله زنان و التماس کنان به سمت کانال آمدند .بقیه تانک های پیشرو تی 72 که مشغول بالا آمدن از دیواره خاکریز بودند با دیدن حال و روز  تانک منهدم شده و خدمه مجروح و اسیرش ، چنان دچار وحشت و سردرگمی شدند که بی مطلعی عقب کشیده و دور زده و شتابان از کانال دور شدند و هنوز به قشون اصلی نرسیده بودند که تمام تانک ها و نیروهای پیاده حاضر در میانه میدان عقب گرد نموده و شروع به عقب نشینی کردند .

به این ترتیب ، تک سنگین و نفس گیر عراقی ها ، اینبار نیز با عنایت و رحمت بی انتهای خداوند متعال و ایثار و از خودگذشتگی و روحیه شهادت طلبی رزمندگان پاکباز دفع گردید و نوای پیروزی بار دیگر در کانال طنین انداز شده و صدای بلند فریادهای الله اکبر و صلوات فضای منطقه را پرکرد . مشغول بگو و بخند با دوستان همرزم بودم که صدای دلنشین اذان یکی از همسنگران ، جانی تازه در کالبد خسته و کوفته مان دمید ، یک به یک تیمم کرده و سجاده رضا و تسلیم در سنگر عشق پهن کرده و رو بسوی قبله دلدار ، به نماز عشق ایستادیم .

بعد از نماز ، برادران تدارکاتچی ناهار را که شامل یک قوطی کنسرو ماهی و کمی نان خشک است بین سنگرها تقسیم و رزمندگان با صمیمیت ، چند نفره چند نفره با خنده و شوخی مشغول خوردن ناهار شدند ، خط بسیار آرام و ساکت است و انگاری عراقی ها هم برای ناهار و استراحت تعطیل کرده اند ، صدای انفجارات متعدد از عقبه به گوش می رسد و لحظه ای هم قطع نمی شود ، از عقبه خط عراقی‌ها هم فقط صدای خش خش زنجیر و غرش تانک ها شنیده می شود .

ناهار را خورده و همگی مشغول سر و سامان دادن وضعیت به هم ریخته کانال و سنگرها شدیم ، با جابجایی گونی های پرازخاک ، سنگرها را بازسازی  و دوباره آماده نبرد کردیم ، هوا بیش از اندازه داغ و سوزان است و خورشید گرم جنوب چنان عمود به کله آدم می تابد که احساس می کنی مغرت در حال جوشیدن است ، بچه ها سرتا پا خیس عرق اند و قطره های عرق مثل باران از سر و صورتشان به زمین می ریزد ، ولی باز با این وجود همه درحال کار و تلاش هستند ، عده ای گونی های مهمات و گالن های آب  بردوش گرفته و ازکنار جاده خاکی بدین سو می آیند به استقبال شأن رفته و یک گالن آب و چند گونی موشک گرفته و به سنگرم آوردم .

هنوز خط کاملاً آرام و ساکت است و خبری از گلوله باران عراقی ها نیست ، چفیه را با آب خیس کرده و داخل سنگر نشسته و به روی سر و صورتم انداختم ، هوا حسابی داغ و سوزان بود و خنکی  چفیه چنان دلنشین چسبید که نم نم پلک های خسته ام بسته شد و به خواب شیرینی فرو رفتم . نمیدانم چقدر خوابیدم ، اما باصدایی وحشتناک و کلی خاک و کلوخ و سنگ ریزه از خواب پریده و سراسیمه کف کانال افتاده و سرم را میان دستام گرفتم ، با خوابیدن گرد و خاک بلند شده  و گیج و سردرگم مشغول وارسی اطراف شدم ، خمپاره شصت عراقی ها با چند سانت اختلاف درست بالای سنگرم به تاج خاکریز اصابت و سنگر دفاعی بالای خاکریز را درب و داغون کرده بود .

دوباره خط زیرآتش بود و تعداد بیشماری تانک و نفربر زرهی دشمن غرش کنان در حال جابجائی و گرفتن آرایش هجومی در کنار کانال بدبو بودند ، نگران کمبود موشک بودم و از برادر حسن محمدی هم هیچ خبری نبود ، باید تا فرصت باقی بود و حمله تانک ها شروع نشده بود ، می رفتم و تعدادی موشک می آوردم ، راهی پایین کانال و سمت جاده خاکی شدم ، کانال و اطراف آن زیر بارانی از خمپاره و کاتیوشا بود و ترکش و کلوخ و سنگ ریزه مثال نقل و نبات به داخل کانال می ریخت ، خمیده و نیم خیز حرکت کرده و با هر انفجاری شیرجه زده و به داخل سنگر همرزمی پریده و کمی خوش و بش کرده و به راه خود ادامه دادم تا اینکه در نیمه راه تعداد زیادی گونی پراز موشک دیدم و با خوشحالی چندتاشو برداشته و سریع سمت سنگرم در انتهای کانال برگشتم .

در محوطه داخلی کانال و سنگرها جنب و جوش فراوانی دیده می شد . همه درحال آماده شدن برای مقابله با حمله دشمن بودند ، عده ای با شور و هیجان مشغول پرکردن فشنگ به خشابهای خالی بودند و عـده ای دیگر هم خرج به زیر موشک ها بسته و کنار سنگرها می چیدند ، تعدادی هم لبه خاکریز نشسته و بدقت حرکات و جابجائی نیروهای عراقی را زیر نظر گرفته بودند .

تانک های عراقی این دفعه بقدری زیاد شده بودند که از دو طرف به سمت کانال می آمدند ، تعدادی از مقابل کانال و تعدادی هم از سمت شهر همایون در حال نزدیک شدن بودند ، به سنگر رسیده و سریع مشغول آماده کردن موشک ها شدم ، داشتم موشک های آماده را در اطراف سنگر می چیدم که ناگهان متوجه حضور تعداد زیادی نیروی کماندو عراقی در داخل حوضچه های روبرو شدم به لبه خاکریز رفته و یواشکی از بین گونی ها مشغول تماشای رفت و آمد عراقی ها شدم ، کماندوهای عراقی تا حوضچه چهارم آمده و داخل آن مشغول فعالیت بودند . سریع موشکی روی قبضه گذاشته و با دقت لبه میانی حوضچه را نشانه رفته و شلیک کردم ، با اصابت موشک از تحرکات عراقی ها کاسته شد ، اما هنوز داخل حوضچه چهارم پر از کماندو بود و معلوم هم نبود چه نقشه ای دارند .

مشغول دید زدن حوضچه ها بودم که یکدفعه فرمانده دلاور گردان حاج رسول وزیری و معاون ایشان سردار رضا زلفخانی به همراه چند نفر از رزمندگان از راه رسیده و دستور دادند که سریعاً با چند آرپی جی زن و تیربارچی به مقابله تانک های مهاجم از طرف همایون شهر بروم ، سریع کوله آر پی جی را به دوش انداخته و چندتا موشک اضافه هم برداشته و به سردار زلفخانی هم گفتم که کماندو های عراقی در داخل حوضچه چهارم هستند ، سردار هم دوتا تیربارچی مقابل حوضچه ها گذاشت و بقیه یک به یک از داخل پل بتونی عبور کرده و به سمت تانک‌های مهاجم عراقی رفتیم....

ادامه دارد...

خاطره از بسیجی جانباز عباس لشگری

با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .

 التماس دعا




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 99/6/6 ] [ 3:35 عصر ] [ عباس لشگری ]