سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتی از عملیات بدر ( قسمت شانزدهم 16 )

بسم الله الرحمن الرحیم

خط پدافندی همایون رزمندگان گردان حضرت علی اصغر (ع) استان زنجان در عملیات بدر

 

خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر  

خط_همایون ، جمعه  1363/12/24 ، روز سوم ، پاتک دوم 

قسمت شانزدهم

قشون دشمن بعد از فروپاشی و فرار ، دوباره آرایش و ساماندهی یافته و حمله دیگری را به سمت کانال آغاز می کند و خیلی هم طول نمی کشد که به نزدیکی خاکریز رسیده و تانکها با مسلسل و توپ شروع به زدن سنگرها می کنند ، در این زمان چند هلیکوپتر عراقی هم بالای سر خط ظاهر شده و با دقت از آسمان شروع به زدن سنگرهای داخل کانال می کنند ، رگبار مسلسل و گلوله توپ تانکها از سمت مقابل می آمد و اکثریت هم‌ به دیواره و تاج خاکریز خورده و آسیب چندانی به سنگرهای داخل کانال نمی رسانید ، اما مسلسل و توپ و راکت هلیکوپترها درست داخل کانال و بعضاً داخل سنگرها را می زدند و گهگاه خسارات شدید جانی هم برجای می گذاشتند ، هلیکوپترها که خیالشان از بابت نبود پدافند هوایی راحت بود ، تا آنجا که می توانستند  خود را به خط نزدیک می کردند و از فراز آسمان با دقت شروع به زدن سنگرهای فعال داخل کانال می کردند و رزمندگان هم با شلیک موشک و رگبار گلوله مجبور به فرار شأن می کردند .

آتش گسترده و پرحجم ادوات سنگین و سبک عراقی ها مستقیم بروی کانال و مواضع داخل آن هدایت میشد و در هر لحظه صدها گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت به اطرافمان اصابت کرده و ترکشهای ریز و درشت شأن همچون نقل و نبات بروی سنگرهایمان می ریخت ، گرد و خاک و دود باروت و آتش و خاکستر سرتاسر خط را فرا گرفته و باعث تشکیل ابری تیره و تاریک بر فراز کانال شده . ناگهان هواپیماهای شکاری و بمب افکن دشمن نیز وارد نبرد شده و از چند جهت مختلف به خط نزدیک و شروع به بمباران و موشک باران کانال کردند ،  نبود پدافند هوایی باعث فعالیت شدید نیروی هوایی دشمن شده و هرچند دقیقه یکبار هواپیماها در گروه های چند تائی برفراز منطقه ظاهر و از ارتفاعی بسیار پائین بمب های خود را روی مواضع دفاعی رزمندگان فرو می ریختند و در عین حال هم با شلیک راکت و موشک و رگبار مسلسل داخل کانال ها را می زدند.

اوضاع داخل کانال بحدی آتشی و خراب است که هیچ کس بالای خاکریز و بیرون سنگرها دیده نمی شود و همه در میان گونی های پراز خاک سنگرها قایم شده و خود را از سیل ویرانگر تیر و ترکش ها دور نگه داشته اند ، واقعأ نمی شود و نمی توانم با این قلم و زبـان ناتوان گوشه ای از آن جهنم آتشین و سوزان را ترسیم و تشریح نمایم و فقط این را بگویم که در لحظه به لحظه آن دقایق خون و آتش آدمی چندین بار میمیرد و زنده میشد و در حقیقت سایه مرگ این پدیده وحشتناک عالم خلقت را برای دفعات مکرر با تمامی وجود احساس کرده و عرق سرد رعب و وحشت بر پیشانی آدم می نشست.

دشمن زبون و بزدل با اینکه از کمی نفرات و محدود بودن تجهیزات و مهمات ما بخوبی مطلع بود . جرات نزدیک شدن به خاکریز را نداشت و با آن همه تانک و نیروی پیاده و کماندوی دوره دیده  وسط میدان ایستاده و فقط از زمین و هوا آتش بر روی خط پدافندی می ریخت .دشمن بعد از کوبیدن هم جانبه کانال ، قشون عظیم خود را به حرکت در آورده و تانکها غرش کنان و سریع به سمت خط حمله ور شدند ، تانک‌های تی 72  بازم در جلو ستون حرکت می کردند و بقیه تانکها و نفربرها و نیروهای پیاده و کماندو هم پشت سرشان می آمدند ، با رسیدن قشون دشمن به تیررس ، فرمان آتش صادر و  دوباره نبرد غیرت و فولاد آغاز شد و رزمندگان دلاور از هر سمت و سوی خاکریز شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند .

رگبار مسلسل صدها تانک و تیراندازی مدام هزاران نیروی پیاده ، اجازه هدف گیری دقیق را نمی دادند و فقط مثل فنر از جا کنده شده و‌ سریع موشکی سمت شأن شلیک و بی درنگ ‌جا عوض کرده و در گوشه ای دیگر به کارم ادامه می دادم ، موشک ها در حال اتمام بود و باید برای ادامه نبرد موشک تهیه می کردم ، در فکر موشک بودم که برادر حسن محمدی نیم خیز ‌و نفس زنان با چند گونی موشک رسید و غرغرکنان گونی ها را کنار سنگرم گذاشت ، بقدری غرق نبرد بودم که بی توجه به اطراف ، پشت سرهم تغییر موضع داده و با ذکر مبارک #سبحان_الله موشک ها را یکی پس از دیگری سمت قشون دشمن شلیک می کردم ، باز گوش هایم سنگین شده و یکسره سوت می کشند و هیچ صدائی را نمی شنویدم ، در حال شلیک موشک بودم که نمی دانم چطور شد که یکدفعه برادر محمدی از پشت عقبه آر پی جی سر درآورد و آتش عقبه کل هیکل شو گرفت و حسابی سرخ و سیاهش کرد ، شروع کرد به داد و فریاد و آخ و ناله و بعد هم ادای موجی ها را درآورد و توسط امدادگران به عقبه منتقل شد .

رزمندگان گردان حضرت حر استان زنجان در عملیات بدر

نبرد غیرت و فولاد به شدت ادامه داشت و قشون عظیم دشمن به نزدیکی خاکریز رسیده و توپ و مسلسل تانک ها از زمین و مسلسل و توپ هلیکوپترها از آسمان هر جنبنده ای را بر روی خاکریز هدف قرار می دهند، نیروی پیاده و کماندو عراقی هم با کلاش و تیربار و آر پی جی 7 از هر سمت و سوی بطرف کانال شلیک می کنند . بی توجه به رگبار بی امان گلوله ها و باران ترکش ها مثال فرفره پایین و بالای کانال دویده و پی در پی موشک سمت قشون دشمن شلیک می کردم که یکدفعه دیدم سردار زلفخانی با چندتا گونی پر از موشک ، لبخند زنان جلوم ایستاده ، گرد و خاک و دود سیاه باروت ، چهره خسته و زیبای برادر زلفخانی را کاملاً پوشانده بود ، اما باز با این وجود واقعأ زیبا و نورانی به نظر می آمد ، چشمان معصوم و بی خوابش چون خورشید می درخشید و لب های خشکیده و خاک آلوده اش خبر از بی آبی و‌ تشنگی می داد .

سلام دادم و جواب سلامم را داد و بعد دو دستش را روی گوش‌هایم گذاشت و صورتم را جلو کشید و بوسه ای بر پیشانی ام زد و یک چیزهایی گفت که اصلاً نشنیدم ، چون بقدری موشک زده بودم که دوتا گوشم هم خونریزی کرده و دیگر قادر به شنیدن صدایی نبودم ، اما از رفتار مهربان و لبخندهای زیباش کاملا معلوم بود که از کارم در انتهای خط راضی و خشنود است ، بوسه و رفتار مهر آمیز معاونت دلیر گردان در آن لحظات سخت و طاقت فرسا چنان حالم را خوب کرد که تمام خستگی و نگرانی ها از وجودم پرکشید و چنان سرزنده و نیرومند شدم که با عشق بغلش کرده‌ و صورت معصوم و نورانی اش را غرق بوسه کردم .

سردار قصد سرکشی به حوضچه ها را داشت و از تحرکاتی که اطراف‌ آنها دیده بود ، احتمال زیاد می داد که عراقی ها در حال نفوذ از داخل حوضچه ها هستند ، گونی های موشک را کنار سنگر گذاشته و چندتا موشک برداشته و به آنطرف پل بتونی رفتیم و همین که بالای خاکریز رسیدیم ، با تعجب دیدم که با عنایت خدای رحمان و رحیم  درست سر بزنگاه رسیدیم و کماندوهای عراقی در حال پیشروی از داخل حوضچه ها می باشند ، کماندوهای ورزیده گارد ریاست جمهوری عراق ، تاکتیکی و بسیار آرام و بی سر و صدا یکی یکی حوضچه ها را طی کرده و داخل حوضچه سوم تجمع می کردند ، نیروهای پیشرو که احتمالا یک ‌دسته بودند و از بقیه نیروها جلوتر حرکت می کردند تا حوضچه دوم آمده و با کانال فقط یک حوضچه فاصله داشتند ،  اگر کمی دیرتر رسیده بودیم ، ورودشان به داخل کانال و غافلگیری گردان حتمی بود ، با دستور برادر زلفخانی چندتا موشک به داخل حوضچه ها شلیک کرده و خودشان هم چند رگبار زده و چندتا نارنجک به داخل حوضچه اول پرتاب کرد ، تا اینکه عراقی ها فهمیدند که کانال مدافع دارد و حواسمان به تحرکات شأن هست ، سریع پناه گرفته و از لبه حوضچه سوم شروع به تیراندازی کردند ، تعداد کماندوهای عراقی که داخل حوضچه ها دیده می شد ، خیلی خیلی زیاد بود و مقابل شأن ایستادن کار یک نفر و دو نفر نبود و برای همین هم برادر زلفخانی برای آوردن نیروی کمکی راهی پایین کانال شد و من هم همانجا مانده و مراقب حرکات عراقی ها شدم .

سردار شهید رضا زلفخانی معاونت دلاور گردان حضرت حر لشگر31 عاشورا در عملیات عاشورایی بدر

چند دقیقه ای گذشت و نه خبری از سردار زلفخانی شد و نه از نیروی های کمکی ، چندتا موشکی که با خود داشتم برای دور نگاه داشتن کماندوها شلیک کرده و دیگر موشکی برایم باقی نماند ، نگران شده و برای اطلاع یافتن از اوضاع و آوردن موشک به اینطرف پل آمدم که خبر شهادت سردار زلفخانی را از بچه ها شنیدم ، عاشقی دیگر پرگشوده و به ضیافت برگزیدگان نسل آدم عروج نمود ، اندوه جانسوزی برفضای دود گرفته کانال سایه افکند و قطرات اشگ مرهمی شد بر سینه داغدار همرزمان ...

ادامه دارد...

خاطره از بسیجی جانباز عباس لشگری

با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .

 التماس دعا




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 99/6/13 ] [ 7:50 عصر ] [ عباس لشگری ]