سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتی از عملیات بدر ( قسمت نوزدهم 19 )

بسم الله الرحمن الرحیم

منطقه عملیاتی بدر ، شرق رودخانه دجله عراق ، محور عملیاتی لشگر 31 عاشورا

 

خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر  

خط_همایون ، جمعه  1363/12/24 ، روز سوم ، پاتک سوم 

قسمت نوزدهم

شکست تک همه جانبه و چند ساعته دشمن ، جانی تازه به کالبد خسته و بی رمق رزمندگان دمیده و همه جای کانال پر از خنده و شادی می شود و در این میان دیدنی تر سرهای در سجود یارانی بود که بر خاک داغ و سوزان پیشانی گزارده و با زمزمه های جانسوز خود مشغول تشکر و سپاس از نصرت خدای تعالی بودند ، هنوز هلهله شادی در کانال نخوابیده بود که صدای آرامش بخش اذان ظهر همه را به نماز فرا خوانده و هر کدام تیمم کرده و در سنگری رو به درگاه باری تعالی آورده و با جانی عاشق و لبانی ذاکر و شاکر مشغول راز و نیاز با معشوق ازلی شدیم . چقدر زیبا و باشکوه بود آن دقایق و لحظات عرفانی و چه خاطره انگیز و بیادماندنی بود ایثار و نبرد و استقامت جانانه شیرمردان بسیجی.   

بعد از خواندن نماز برای آوردن موشک راهی پائین کانال شده و ضمن گپ و گفت با هم‌رزمان در مسیر ، چند گونی موشک از کنار جاده خاکی برداشته و سمت سنگرم برگشتم ، کانال بطور باورنکردنی خلوت و آنچنان نیرویی در خط نمانده بود ، اکثر سنگرها منهدم و خالی از رزمنده بود ، در مسیر یک قبضه تیربار و یک قبضه بی بی کلاش بی صاحب هم در سنگرهای منهدم شده یافته و با خود به انتهای کانال آوردم ، هنوز عراقی ها آروم بودند و در کنار کانال بدبو مشغول سازماندهی و آرایش بودند ، اصلأ باورنکردنی نبود ، تعداد تانک‌های عراقی بازم افزایش یافته و چندین برابر تک قبلی شده بود ، هر طرف که نگاه می کردی فقط تانک و نفربر زرهی بود که غرش کنان در حال جابجایی و تشکیل ستون های عمودی و افقی در پنهای دشت بودند ، شواهد نشان می داد که دشمن آماده حمله ای گسترده با انبوه تانکها و نفرات پیاده و کماندو به سمت کانال می باشد و بر عکس اینطرف در داخل کانال تعداد 20یا 22 نفر  رزمنده خسته و بی‌خواب با جسمی بی رمق و کوفته باقی مانده بودیم که سنگین ترین سلاح مان هم آر پی جی و تیربار بود .

از آرامش نسبی خط استفاده کرده و هر چقدر که توانستم موشک و گلوله تیربار و کلاش از گوشه و کنار جمع کرده و اطراف سنگرم چیدیم ، ساکت در حال بستن خرج موشک ها بودم که یکدفعه یک رزمنده بلند قامت و خوش هیکل کنار سنگرم ایستاده و بعد از سلام با لهجه غلیظ اصفهانی پرسید : دلاور ! کمی آب داری ؟ بادگیر یکدست خاکی رنگ تنش بود و یک قبضه آر پی جی هم با موشک آماده بر دوش اش انداخته بود ، پیکرش یکپارچه خاک و خاکستر بود و از شدت تشنگی لب هاش خشکیده و از چند نقطه ترک خورده بود ، چهره ای سیاه و سیاه از دود باروت داشت و فقط چشمان درشت و سفیدش می درخشید ، قطره ای آب در کانال پیدا نمی شد و همه از دیشب تشنه و عطشان بودیم ، سریع یک کمپوت گیلاس سوراخ کرده و با لبخند و شوخی گفتم : شرمنده ! دلاور ! آب ندارم ، اما آب این کمپوت مثل شهد شهادت شیرین ، شیرینه !

با تبسمی شیرین ، ضمن تشکر ، قوطی کمپوت را از دستم گرفت و کمی از آبشو سرکشید و سلامی به حسین (ع) داد و بعد با لحنی پر از حسرت و افسوس گفت : یعنی میشه ، شهادت نصب این بنده روسیاه هم بشه ، خیلی وقته دنبال اش هستم ، اما افسوس که همواره یاران و دوستان رفته اند و ما هنوز هم سرگردانیم ! آهنگ و لطافت صداش آرامشی دلپذیر در وجودم ایجاد کرد و صدق گفتارش از قطرات اشکی که بر گونه های خاک گرفته اش می غلطید کاملأ معلوم و هویدا بود .

همرزم اصفهانی آب کمپوت را تا آخرین قطره سر کشید و با صمیمیت خاصی روبوسی کرد و با خداحافظی راهی سمت پل بتونی شد و طولی هم نکشید که صدای سوت خمپاره‌ای آمد و زمین و زمان تیره و تار شد و بارانی از ترکش و گوشت و خون داخل سنگر ریخت و بوی گوشت سوخته فضای کانال را برداشت ، با خوابیدن گرد و خاک و باران ترکش ها برخاسته و با چنان صحنه دلخراش و باورنکردنی روبرو شدم که سرجام خشکم زد و مات و مبهود به محل انفجار خیره شده و بی اختیار اشک مثال بارون از چشام باریدن گرفت .

نمی دانم خمپاره 81یا 120 دشمن به سر رزمنده اصفهانی خورده یا به زیر پایش اصابت کرده بود ، اما هر کجا که خورده بود از هیکل خوش قواره و بلند قامت آن دلاور مرد عاشق پیشه هیچ چیزی بجز تکه های کوچک گوشت و لباس  باقی نمانده بود ،  اوضاعی بسیار دردناک و غمناکی بود ، قطره های خون و تکه تکه های پوست و گوشت آن شیرمرد به داخل و اطراف کانال پاشیده بود و بوی آزاردهنده گوشت سوخته مشام را آزار می داد.....

برادران امدادگر با مشاهده انفجار در انتهای کانال سریعاً به کمک شتافته بودند که آنها هم با دیدن صحنه شهادت دلاور اصفهانی آنچنان شوکه شدند که گیج و منگ ایستاده و مشغول تماشای اوضاع خونبار کانال شدند ، چفیه را از دور گردن باز و با چشمانی گریان شروع به جمع آوری باقی مانده پیکر رزمنده اصفهانی کرده و با کمک برادران امدادگر تکه های کوچک گوشت و لباسش را از گوشه و کنار کانال جمع کرده ‌و داخل چفیه گذاشتیم ، باور کردنی نبود از آن هیکل بلند و خوش قواره ، چفیه ای بیش باقی نمانده بود که آن را هم بقچه کرده و عزیزان امدادگر برای انتقال به عقبه با خود بردند .

با اصابت اولین گلوله خمپاره به داخل کانال و شهادت شیر مرد اصفهانی ، آتشباران دشمن باردیگر آغاز و سیلی از گلوله های توپ و انواع مختلف خمپاره و موشک و مینی کاتیوشا به روی خط باریدن گرفت ، طولی هم نکشید که سر و کله هواپیماهای شکاری و بمب افکن میگ و پی سی هفت عراقی نیز برفراز آسمان پیدا شده و شروع به بمباران و راکت باران کانال کردند ، بار دیگر دود و آتش و انفجار و ترکش سرتاسر خط را فرا گرفته و غباری غلیظ از گرد و خاک و دود و باروت همه جای کانال را در بر گرفت .

خورشید ظهر جنوب ، هوای منطقه را گرم و سوزان کرده و حرارت  داغ ، داغ در دشت مقابل همچون امواج غروشان دریا ، درحال موج زدن است ، قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده دشمن در هاله ای از گرد و خاک مشغول نزدیک شدن به خط می باشند ، بچه ها تشنه کام  و عرق ریزان داخل سنگرها پنهان شده و منتظر رسیدن تانکها به تیررس هستند ، قشون دشمن تا میانه راه آمده و سپس ایستاده و صدها تانک همزمان با توپ و مسلسل به جان خاکریز افتاده و هر جنبنده ای را با رگبار گلوله و گلوله مستقیم توپ هدف قرار می دهند ، چند فروند هلیکوپتر هجومی دشمن هم وارد معرکه شده و با توپ و مسلسل و راکت مشغول زدن کانال و تک به تک سنگرها شدند ، قیامتی داخل کانال برپاست ، سیل گلوله و بمب و موشک و راکت است که از زمین و آسمان به روی خط ریخته می شود و ترکش های ریز و درشت و خاک و کلوخ است که مثال نقل و نبات به داخل سنگرها می بارد ،  از آتش سهمناکی که روی کانال ریخته می شد و از حجم گسترده و بی شمار تانک ها و نیروهای پیاده و کماندوی عراقی که سرتاسر دشت مقابل را پوشانیده بودند ، کاملآ معلوم بود که تک اینبار دشمن با دفعات قبل کاملاً فرق دارد و این دفعه با تصمیم جدی برای شکستن مقاومت رزمندگان و تصرف کانال پیش می آیند .

صحنه نبرد ، صحنه ای بسیار عجیب و غریبی بود ، دقایقی که شاید آدم عاقل و عقل سلیم نتواند یک لحظه اش را قبول و باور کند ، آنطرف صدها دستگاه تانک و چندین لشگر و تیپ از نیروهای پیاده و کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق با مدرن ترین تجهیزات نظامی و بهترین پشتیبانی هوائی و زمینی  در تلاش بودند که به هر طریق ممکن زنجیره دفاعی گردان را شکسته و کانال را به تصرف خود درآوردند و در اینطرف داخل یک کانال کوچک و کم عمق ‌حدود بیست یا بیست و دو نفر رزمند خسته و بی خواب و تشنه کام با کمترین سلاح و تجهیزات و بدون کوچکترین حمایت و پشتیبانی مردانه چون کوه استوار و پاینده ایستاده بودند و بدون کوچکترین ترس و وحشتی فقط اتکا به کمک و یاری خداوند متعال داشتند .

دشمن زبون بعد از کوبیدن شدید کانال از زمین و آسمان ، تانکهای ضد موشک تی 72 خود را به حرکت در آورده و تانکها غرش کنان و با سرعت به خط نزدیک شده و همانطور که جلو می آمدند با رگبار مسلسل ، سنگرهای خاکریز را زیر آتش گرفته و‌ با بارانی از گلوله اجازه تکون خوردن را به کسی نمی دادند ، بجز مسلسل سنگین تانک هایی که سمت کانال می آمدند ، مسلسل بقیه تانکها و سلاح هزاران نیروی پیاده عراقی هم خاکریز را می زدند و چنان حجم گلوله ای از بالای کانال زوزه کشان رد می شد که موجب زمین گیر شدن کامل بچه ها در داخل سنگرها شده و کوچکترین حرکتی در داخل کانال دیده نمی شد .

تانک ها به چندمتری خط رسیده و با رگبار مسلسل شروع به زدن سنگرها کردند ، گلوله های سنگین دوزمانه بصورت متوالی به گونی های پرازخاک سنگرها اصابت کرده و باعث متلاشی شدن و پاره پاره شدن گونی ها می شد ، گرد و خاک فراوان موجب ایجاد هاله ای تیره و تار در داخل سنگرها شده و همین امر هم خوشبختانه موجب عدم دید کافی تانکها و نیروهای عراقی شده بود ، بهترین زمان برای شکار تانک‌های پیشرو بود ، همه رزمندگان یکدفعه با فریادهای بلند الله اکبر و یاحسین (ع ) بپاخاسته و از لبه خاکریز شروع به تیراندازی و شلیک موشک سمت تانکها کردیم ...

ادامه دارد...

خاطره از بسیجی جانباز عباس لشگری

با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .

 

 التماس دعا




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 99/6/20 ] [ 5:39 عصر ] [ عباس لشگری ]