سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتی از عملیات بدر ( قسمت بیستم 20 )

بسم الله الرحمن الرحیم

منطقه عملیاتی بدر ، شرق رودخانه دجله عراق ، محور عملیاتی لشگر 31 عاشورا

خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر  

خط_همایون ، جمعه  1363/12/24 ، روز سوم ، پاتک های متوالی

قسمت بیستم

تانک‌های پیشرفته و مدرن دشمن که هراسی از گلوله و موشک آر پی جی نداشتند با سرعت به قصد شکستن خط جلو آمده و مستقیم به دل خاکریز زدند ، اما خدمه بزدل شأن که بی ایمان و بی هدف پای در میدان نبرد گزارده و وحشتی عظیم از مرگ داشتند با شنیدن فریادهای بلند و کوبنده الله اکبر همسنگران به خیال اینکه رزمندگان قصد حملات استشهادی با نارنجک را دارند ، آنچنان وحشت کردند که شتابان دور زده و سراسیمه از خاکریز دور شدند ، باور نکردنی بود ، اما دوباره در چند قدمی شکست ، خداوند متعال به یاریمان آمده و در دل قشون دشمن چنان خوفی انداخت که بی دلیل فرار را بر قرار ترجیح داده و شروع به عقب نشینی کردند  

بار دیگر صدای صلوات و فریادهای دشمن شکن الله اکبر هم‌رزمان در فضای منطقه پیچیده و غلغله سرور و شادمانی سرتاسر کانال را فرا گرفت ، اما این جشن پیروزی دوامی نیاورده و دشمن بلافاصله یگان دیگری از تانک ها را روانه سمت کانال کرد . تانک ها با سرعت خود را به حوالی خاکریز رسانده و از فاصله نزدیکی شروع به زدن سنگرها با مسلسل و گلوله توپ کردند ، همزمان سر و کله چند فروند هلیکوپتر عراقی نیز بر فراز آسمان پیدا شده و شروع به زدن داخل کانال کردند .

تمامی هم‌رزمان با اینکه آثار تشنگی و خستگی و بی خوابی از سرتاپای وجودشأن می بارید ، بسیار سرزنده و استوار در اندیشه حفظ و پاسداری از خط پدافندی بودند ، نفرات کمی از رزمندگان گردان باقی مانده بود و برای همین هم‌ هر کدام با فاصله چندصدمتری یک قسمت از کانال را پوشش داده و با جابجایی پی در پی در طول کانال و تیراندازی متوالی ، خط را پر از نیرو و مدافع نشان می دادیم .

بی بی کلاش را با دهها خشاب پر و یک جعبه نارنجک دستی آنطرف پل بتونی درست بالای سر حوضچه ها مستقر کرده و اینطرف هم با آر پی جی و تیربار مشغول نبرد با قشون دشمن بودم ، مثال فرفره بالا و پائین کانال رفته و با شلیک موشکی ، سریع مشغول تیراندازی با تیربار می شدم ، در یکی از این جابجایی ها یکدفعه متوجه یک نفری شدم که چندصدمتر پائین تر داخل سنگری نشسته و به طرز عجیب و مشکوکی تماشایم می کرد ، بقدری گرد و خاک و خاکستر و دود باروت فضای کانال را فرا گرفته بود که چندمتری هم با زور دیده می شد و برای همین هم اصلأ قادر به شناسایی فرد مذکور نبودم ، اما رفتارش خیلی عجیب بود ، در آن لحظات خوف و خطر ، همانطور ساکت و بی‌حرکت داخل سنگر نشسته و فقط و فقط هم به سمت انتهای کانال نگاه می کرد‌ .

اوج نبرد بود و کوچکترین درنگی باعث نفوذ تانک‌ها به داخل کانال می شد ، توجه ای به آن رزمنده نکرده و همچنان به کار خود ادامه دادم ، نفس زنان و عرق ریزان مشغول اتصال موشک به قبضه آر پی جی بودم که یکدفعه دیدم آن رزمنده مشکوک کنارم ‌ایستاده و بطرز زیبایی هم می خندد ، باور کردنی نبود برادر پاسدار جعفر امینی بودند که با یک دست گچ گرفته ، مقابلم ایستاده بودند . برادر جعفر امینی فرمانده دلاور یکی از گروهان های گردان خودمان بودند که به هنگام آموزش در سد دز از ناحیه دست دچار شکستگی و جهت مداوا و درمان به زنجان برگشته بودند .

سلام دادم و برادر امینی هم خیلی گرم و صمیمی بغلم کرده و چندین بار صورت و پیشانی ام را بوسید و گفت : خسته نباشی دلاور ! چکار داری می‌کنی ؟ واقعا محو تماشای جنگیدند شده بودم ! خدا خیرت دهد ! تمام خستگی ایم در آمد و روحیه ای تازه پیدا کردم ، احسنت ! آفرین ! به این همه شجاعت و دلاوری ، خنده کنان صورتشو بوسیده و گفتم : آقا جعفر خبرتان را از زنجان داشتیم ، اینجا چکار می کنی !؟ خنده نازی کرد و گفت : زنجان بودم اما با شنیدن خبر آغاز عملیات ، نتونستم طاقت بیارم و با سرعت به منطقه آمدم که گفتند گردان در خط صفین 3 مشغول نبرد است ، نشانی موقعیت خط را گرفته و تعدادی از نیروهای گردان را که در عقبه در حال استراحت و بخور و بخواب بودند را هم جمع کرده و مقداری نکوهش و مذمت شأن کرده و بعد هم گونی ها و جعبه های مهمات را به دوش شأن داده و در زیر بارانی از آتش و ترکش با پای پیاده و خیلی سریع و دوان دوان همه شأن را به خط آوردم .

پاسدار جانباز حاج جعفر امینی از فرمانده های دلاور گردان حضرت حر لشگر 31 عاشورا در عملیات بدر

برادر امینی حدود پانزده یا شانزده نفری را با خود آورده بود که همین امر هم موجب افزایش تعداد نفرات گردان و پر شدن بعضی از نقاط ضعیف کانال شد ، جنگ و نبرد با قشون عظیم دشمن بی وقفه ادامه داشت و برای همین هم به گپ و گفت پایان داده و دوتایی مشغول نبرد در انتهای کانال شدیم ، برادر امینی یک دستی مشغول تیراندازی با تیربار شدند و من هم طبق روال همیشگی شروع به شلیک موشک کردم .

تعداد تانکهائی که اینبار به سمت خاکریز حمله ور شده اند خیلی بیشتر از دفعات قبل است و از هر سمت و سوی دشت مقابل یگان های زرهی هست که در چندین ستون افقی و عمودی در حال نزدیک شدن به کانال هستند ، نیروهای پیاده و کماندوهای عراقی هم مثال مور و ملخ پشت تانکها و نفربرهای زرهی پناه گرفته و با هر چه در دست دارند بطرف خاکریز و کانال تیراندازی می کنند ، باور کنید دشمن زبون برای شکستن مقاومت بچه‌های گردان ، به ازای هر رزمنده خسته و تشنه و بی‌خواب ، صدها دستگاه تانک و نفربر و نیروی کماندو و پیاده را وارد میدان نبرد کرده بود 

صدای انفجارات مختلف لحظه ای قطع نمی شود و از آسمان و زمین گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت است که به روی خط و اطراف کانال ریخته می شود ، رگبار ‌گلوله مسلسل تانکها با صدای ترسناک و رعب آوری از بالای سنگر می گذراند و اصابت گلوله های پی در پی توپ تانک ها به دیواره بیرونی خاکریز باعث لرزش شدید کانال و سنگرها می شود ، دود غلیظ و سیاهی از باروت و خاکستر فضای داخلی کانال را در برگرفته و تنفس را برایمان سخت و دشوار کرده است .

همسنگران عاشق پیشه ، خسته و تشنه کام اما با دل هائی چون شیر و ایمانی هایی استوار و راسخ در سنگرهای شرف و غیرت مشغول جنگیدن و مقابله با قشون عظیم دشمن بودند و بدون ترس و وحشت از سیل گلوله ها و ترکشهائی که همچون باران به روی کانال و سنگرها می بارید ، دلاورانه و مردانه ایستاده و بدون ذره ای ضعف و سستی در حال نبرد با قشون تانکها و نفرات پیاده دشمن بودند و گهگاهی هم عزیز دلاوری در خون خود می غلطید و در میان دیدگان اشکبار یاران و دوستان به عقب منتقل می شد .

با امتداد تک های دشمن ، خسارات کانال هم دقیقه به دقیقه بیشتر و بیشتر شده و تعداد رزمندگان مدافع خط هم مدام کمتر و کمترتر می شود ، اگر حملات قشون دشمن به همان منوال و شدت ادامه می یافت ، صد در صد تا عصر دیگر اثری از بچه‌های گردان نمی ماند ، به همراه برادر امینی در انتهای کانال درگیر بودیم و در پناه رگبار تیربارش بلند شده و موشک شلیک می کردم که ناگهان متوجه تحرکات کماندوهای عراقی در داخل حوضچه ها شدم ، سریع به آنطرف پل بتونی رفته و از داخل سنگر مشغول بررسی اوضاع حوضچه ها شدم ، کماندوهای عراقی از شلوغی میدان نبرد استفاده کرده و ساکت و آرام در حال نفوذ از داخل حوضچه ها بودند ، بی درنگ موشکی به مسیر حرکت شأن شلیک کرده و چند رگبار هم با بی بی کلاش زدم تا اینکه متوجه حضورم در کانال شده و اجباراً دست از پیشروی برداشته و در لبه حوضچه سوم سنگر گرفته و شروع به تیراندازی کردند ، با اطمینان از زمین گیر شدن کماندوهای عراقی ، تند و سراسیمه به آنسوی پل برگشته و ضمن برداشتن چند موشک آر پی جی ، خشاب تیربار برادر امینی هم را عوض کرده و به همراه ایشان برگشتیم سروقت حوضچه ها و شروع به تیراندازی کردیم ، خوشبختانه موقعیت مان کاملاً مشرف به روی حوضچه ها بود و تحرکات کماندوها را قشنگ می دیدیم و با رگبار تیربار و بی بی کلاش کوچکترین حرکتی را در جا میخکوب می کردیم و برای همین هم نیروهای عراقی بعد از مدتی تبادل آتش و دادن تعدادی تلفات در نهایت کم آورده و بزدلانه مجبور به فرار از داخل حوضچه ها شدند .

کم کم خورشید داغ جنوب در حال پائین رفتن بود و ما همچنان مشغول جنگ و نبرد با قشون عظیم دشمن بودیم ، اوضاع بسیار عجیب و غریبی بود ، نه یک گلوله توپ و خمپاره پشتیبان داشتم و نه یک هواپیما و هلیکوپتر خودی به یاریمان می آمد ، در یک بیابان ناشناس تک و تنها مانده بودیم و از زمین و هوا سرمان آتش می ریخت ، خسته و تشنه حمله تانکها و نفرات پیاده دشمن را دفع می کردیم ، بمباران و موشک باران هواپیماها شروع می شد ، میگ ها و میراژ ها و پی سی هفت ها می رفتند ، سر و کله هلیکوپترها پیدا می شد ، نیروی هوایی عقب می کشید ، بارانی از گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت روی کانال باریدن می گرفت ، صحنه واقعاً ، صحنه نبرد کفر و ایمان بود و به روشنی بیانگر یاری و امداد خداوند متعال از یاوران پیر جماران خمینی کبیر بود ، خدای قادر و توانا ، آنچنان خوف عظیمی به قلوب شیطانی و بی ایمان کافران انداخته بود که دشمن بزدل و زبون با آن همه نیرو و تجهیزات و تسلیحات جدید و فوق مدرن چنان از دهها رزمنده خسته و بی رمق می ترسید که اصلاً جرات نزدیک شدن به خط را نداشت و فقط هارت و پورت های الکی کرده و اکتفا به کوبیدن کانال و سنگرهای روی خاکریز میکرد .

ادامه دارد...

خاطره از بسیجی جانباز عباس لشگری

با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .

 التماس دعا




ادامه مطلب

[ شنبه 99/6/22 ] [ 6:42 عصر ] [ عباس لشگری ]