سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سه خاطره کوتاه و شیرین از بسیجی غواص شهید حسین شاکری

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

( اَنَّّ اٌلمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ ، فی مَقعدِ صِدقٍ عِندَ مَلیکٍ مُقتَدِرٍ . )

بدرستِیکه پرهیزکاران درباغها و کنار نهرهای بهشت ابد منزل گزینند ، در منزلگاه صدق و حقیقت نزد خداوند عزّت و سلطنت جاودانی متنعّمند .(سوره القمر، آیات 54 و 55 )

یاد باد آن صبحت شب ها که با نوشین لبان

بحث سرّ عشق و ذکر حلقه عشاق بود

بسیجی دلباخته غواص شهید حسین شاکری از نیروهای دلیر اطلاعات وعملیات گردان خط شکن حضرت علی اصغر (ع)استان زنجان در عملیات افتخارآفرین والفجر هشت ( بهمن ماه 1364 ـ اروند رود ـ آزاد سازی بندر فاو عراق )

سه خاطره کوتاه و شیرین از بسیجی غواص شهید حسین شاکری نوری :

غواص شهید حسین شاکری نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی زنجان بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میدان نبرد حق علیه باطل گزارده و بعداز شرکت در چندین عملیات کوچک و بزرگ و چندبار مجروحیت،عاقبت در بهمن ماه 1364 در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایت گر یکی از دسته های غواص گردان همیشه خط شکن حضرت علی اصغر (ع){ حضرت ولیعصر (عج) }استان زنجان در عملیات پیروزمند و افتخارآفرین والفجر هشت (ـ اروند رود ـ آزاد سازی بندر فاو عراق ) در سن 19 سالگی گم شده دیرین خود را یافته و بعد از سالها تلاش و زحمت وفداکاری مخلصانه در راه اسلام و انقلاب در نزدیکی اسکله چهار چراغه عراق مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفته و به درجه والای شهادت رسید و با پیکری خونین و پاره وپاره تا عرش الهی پرواز نموده و روح پاکش درجوار رحمت الهی آرام گرفت .

( یاد و نامش برای همیشه تاریخ جاوید و پاینده باد )

(انرژی اتمی اهواز - مقر لشگر 17 علی ابن ابیطالب (ع)) ـ از سمت راست : ؟ ، جانباز شهید محرمعلی بختیاری ، سردار شهید محمد ناصر اشتری ، غواص شهید حسین شاکری ، سردار شهید حمید احدی ، سردار شهید محمود گلزاری

خاطره اول : کلید بهشت !

حسین  یکی  ازبسیجیان خوش خلق وخوش خنده جبهه بودکه آدم درکنارش اصلا احساس غربت ودلتنگی نمیکرد.حسین خیلی وقتهاباشوخیهای بجا و سخنان شیرینش چنان گل خنده وتبسمی رابرلبان دوستان و همرزمان می نشاندکه تمام خستگی و بیخوابهای ناشی از جنگ و عملیات از تن شون در می اومد، خلاصه با اینکه خصلت زیبای خوش خلقی ازخصوصیات همیشگی حسین بود،اما پس ازمجروحیت درعملیات بدر( اسفند ماه 1363 ـ شرق دجله ) و موج گرفتگی شدید و سفارش اکید دکترها که باید همیشه خوش باشه و از غم و افسرده گی بدور ، این خصلت زیباش بسیار پررنگترشده بود و وقت و بی وقت با بچه ها شوخی میکرد و با کارهاش همه را وادار به خندیدن میکرد.  

یک روز با چندتا از بچه های گروهان کنار چادر نشسته بودیم که یهوی دیدیم حسین با چهره ای خندان و شاداب داره میاد و یه چیز بزرگ و خیلی گنده تو جیب شلوارش گذاشته که جیب شو حسابی برجسته و برآمده کرده ! بچه ها هم که به شوخی هاش عادت داشتند، همینکه کنارمون رسید،با خنده و شوخی به برجستگی جیبش گیر داده و هی ازش پرسیدن اون چیه و زدن زیرخنده ، حسین هم دستشو گذاشت رو جیب شلوارش و خیلی جدی و محکم گفت : اینومیگید؟این کلید بهشته !

راستش اولش هیچکدام نفهمیدیم چی داره میگه و برای همین هم خنده کنان و کنجکاو دوباره سوال مون را تکرار کردیم،حسین هم که عاشق شادی و خوشحالی رزمندگان بود، یه کم سر به سرمون گذاشت و باهامون خندید و هی گفت : نشون بدم ؟ ندم ؟ تا اینکه یکدفعه یک کتابمفاتیحالجنانکوچک و قطورازجبیشدرآورد و لبخند زنان گفت : حالا خوب نگاش کنید تا باورتون بشه که کلید بهشته !

( یاد و نامش گرامی )

پائیز 1363 ـ گشتارگاه شهرستان مهاباد ـ مقر عملیاتی لشگر 17 علی ابن ابیطالب (ع)غواص شهید حسین شاکری ، جانباز شهید محرمعلی بختیاری

خاطره دوم : شهادت در آب !

حسین از بچه های انتخابی گردان بود که دوره آموزش شنا و غواصی را چند ماه قبل در شهر تبریزطی کرده و هنگام آموزش نیروهای گردان در کناررودخانه کارون بعنوان مربی به بچه ها شنا و غواصی یاد میداد و حسابی هم باهاشون گرم گرفته و سر و کله میزد، بچه ها هم که اکثریت شون اصلا شنا بلد نبودن و با آب و لوازم غواصی واقعا بیگانه بودند، خیلی سخت و دشوار تمرینات را یاد گرفته و انجام  میدادند و با کارها و حرکات خنده دارشون مدام نظم کلاس را بهم میزند و موجب شاکی شدن حسین میشدند .

حسین هم که اصلا اهل فرمانده بازی و عصبانیت نبود، وقتی خیلی اذیت میشد،هی با خنده میگفت : الهی همگی تو آب شهید شیم ! آخه یه کم  مثل بچه های باکلاس و درس خون رفتار کنید تا به کارمون برسیم ! وقت نداریم ها ! و بچه ها هم با شوخی و خنده میگفتند : آخر چرا تو خشکی نه !؟ تو آب !؟ حسین هم یه قیافه جدی میگرفت با لبخند میگفت : یک جای تو کتابها خوندم که ثوابش خیلی و خیلی زیاده !

 آخرش هم حرفش به جاش افتاد و با همون بچه هائی که شنا و غواصی کار میکرد، اونطرف رودخانه اروند کنار اسکله چهارچراغه عراق میون  موانع خورشیدی گیر افتاده و با انفجار مین منور همه شون شناسائی شده و داخل آب به شهادت رسیدند .

( یاد و نامش جاوید )

( بهمن ماه 1364 ـ ساحل رودخانه کارون ـ مقر آموزش غواصان لشگر 31 عاشورا ) غواص شهید حسین شاکری و همرزمان

خاطره سوم :  راز داری و خوش عهدی !

بامدادروزهیجدم بهمن ماه 1364 بعد از اقامه نماز صبح پیک گردان به تمامی گروهانها خبر داد که وقت رفتنه و نیروها باید بعد صبحانه مشغول جمع آوری پتوها و وسایل چادرها شوند، حدود 45 روزی میشد که در کناریه رودخانه کارون ( نقطه نامعلوم ) اردو زده و در نهایت پنهان کاری و حفاظت ، بطور شبانه و روزی مشغول آموزش شنا و غواصی و فراگرفتن تاکتیک های حملات آبی و خاکی بودیم و در این مدت بجز فرماندگان گردان و چند نفردیگری که مسئولیت حمل آذوقه و تدارکات گردان را برعهده داشتن ، کسی اجازه خروج از مقررا پیدا نکرد، خلاصه نیروهای دلیرو جان برکف گردانهای خط شکن حضرت علی اصغر(ع) استان زنجان و حضرت سید الشهدای استان آذربایجان شرقی بعد از طی دوره های سخت و دشوار همگی به رزمندگان آماده و غواصان دلاوری تبدیل شدن که بدون استراحت عرض 700 و 800 متری رودخانه کارون را دهها بار رفته و برگشتند و همگی بی صبرانه منتظرفرمان حرکت و آغاز عملیات شدند .

تا اونروز هیچکدام نمیدونستیم ، منطقه عملیاتی کجاست و گردان قراره کجا عمل کنه ، اما با توجه به تعلیمات و آموزشهائی که میدیدیم، همگی در حد اطمینان حدس میزدیم که منطقه عملیاتی باید آبهای گرم و کم عمق هورالعظیم و یا باتلاق های پوشیده از نیزار جزایر مجنون باشه، خلاصه بچه های دسته همینکه صبحانه را خوردند و سفره را جمع کردند، خبرجمع کردن وسایل و رفتن را بهوشون دادم و ناگهان چنان همهمه و بزم شادی و خنده و صلوات داخل چادربرپا شد که نگو و این موضوع فقط اختصاص به چادرما نداشت و چادرهای دیگه هم با شنیدن این خبر به حال و روز ما افتاده و برای دقایقی همه جای گردان پرازخوشحالی و شادمانی و صدای خنده و صلوات رزمندگان شد و اونقدر هم برای عملیات و رویاروئی با مزدوران متجاوز بعثی اشتیاق و عجله داشتند که شتابان پتوها و فانوس ها و وسایل پذیرائی چادرها را جمع کرده و جلوی چادر گذاشتند تا تحویل بچه های تدارکات بدهند و بعدش هم چند نفر و چندنفر دراطراف چادرها نشسته و با شوخی و تفریح مشغول تمیزکردن سلاح و آماده کردن تجهیزات خود شدند .

راستش تو این لحظات با اینکه میدونستم منطقه عملیاتی از اسرار طبقه بندی شده است ،امکان نداره کسی در موردش چیزی بهم بگه ! اما با این وجود بدجور دلم میخواست، یجوری از محل عمل گردان باخبر شده و سردر بیارم  وچون با حسین رفیق قدیمی بودیم و میدونستم چندهفته قبل واسه شناسناسی منطقه عملیاتی رفته و قشنگ با موقعیت جعرافیائی اش آشناست،به سرم زد که برم پیداش کنم و با خواهش و تمنا و التماس هر جوریه اسم منطقه را از زیرزبانش بیرون بکشم ! خلاصه با همین نیت راه افتادم و حسین را جلوی چادرفرماندهی گردان دیدیم و یه کم باهاش خوش و بش کردم و حسین هم سریع پیشنهاد داد تا واسه آخرین بار بریم کنار ساحل کارون و یه کم روی پل شناور بشینیم ، منم که ازخدا همین را میخواستم تا باهاش خلوت کنم،سریع قبول کرده ودوتائی گپ زنان راهی لب آب شدیم .

مسافت تا ساحل رودخانه طولانی بود و اواسط راه حرفهامون حسابی گل انداخته و مدام از اینطرف و اونطرف و خاطرات تلخ و شیرین گذشته صبحت کرده و از بچه های سفرکرده گفتیم تا اینکه یهوی حسین برگشت و گفت : عباس خدا کنه ! اینباردیگه شهید شم ! عباس!خدایش برام دعا کن ! تو حرفهاش بقدری سوز و بغض واخلاص و صادقت موج میزدکه چشام بی اختیار پرازاشگ شد.

ایستادم ومستقیم تو چشاش خیره شده و خواستم چیزی بگم که دیدیم قطرات اشگ قطره و قطره ازگوشه چشماش سرازیره،دیگه نتونستم چیزی بگم وساکت شدم،برای لحظاتی هردو آروم و بیصدا اشگ ریختیم و بعدش کم کم به احساساتم مسلط شده وبا لگنت زبون،خیلی آروم و یواش گفتم : حسین جون ! امام و انقلاب هنوز به وجوددلاوران و پهلوانانی مثل تو نیازداره و جنگ هم که هنوز ادامه داره!لبخند تلخی زد و گفت: تو بدر ( عملیات بدرـ اسفندماه 1363ـ شرق دجله ) باید میرفتم!راستش موقع زخمی شدن تا آخرهاش هم رفتم!اما یهوی نمیدونم چی شد که قبولم نکردن و دست رد به سینه ام زدند! راستش از اون موقع از دست خودم حسابی دلگیر و ناراحتم ! با صدای بلند زدم زیر خنده وگفتم : واقعا که موجی و دیوانه شدی ! مگه دکترا بهت نگفتن نباید افسرده و ناراحت باشی ! بعدش هم این مسائل دست خداست و خودش خوب میدونه ببره یا نبره ! حسین وقتی دید دارم فضا را عوض میکنم و بحث را به شوخی  و خنده کشیدم، فوری بخودش اومد ویکدفعه زد زیر خنده و شروع کرد به شوخی کردن، خلاصه بقیه مسیر راگفتیم و خندیدیم تا اینکه به اسکله کنار کارون رسیده و روی پل شنارونشستیم و هردو ساکت و بیحرکت مشغول تماشای حرکت آب و تلاتم زیبای موجهاش شدیم .

نگاههای خیره وخیره وپرازتفکرحسین به رودخانه ،دوباره حس کنجکاوی را تو وجودم تحریک کرد و برای فهمیدن محل دقیق عملیات ، شروع کردم از حمله حرف زدن و یواش و یواش حرف را به محل عملیات کشیده وازش پرسیدم:حسین!هدف تومجنونه!یا هورالعظیم! برگشت و یه کم مشکوک نگام کرد و با لبخند بانمکی گفت: ای کلک! پس میخوای ازم حرف بکشی!؟ خندیدیم وگفتم:خب الان که داریم میریم واسه عملیات و تو هم رفتی و منطقه را دیدی!اگه یه کم از اوضاع منطقه برام بگی و ذهنمو روشن کنی،مثلا چی میشه!؟ خنده بلندی کرد و گفت : این از اسرار عظیم هستش و بامنم قول و قرارگذاشتند که هیچی در موردش نگم !دستمو رو شونه اش گذاشته وبا لحنی التماس گونه گفتم :حسین !غریبه که نیستم ! بهم اعتماد نداری!؟اینجام جزمن وتو کسی نیست که حرفهاتو بشنوه!

دستهاشو روشونه هام انداخت و با خنده معنا داری گفت:تو عزیزی! اما اولش که قول مردانه دادم و دوم هم اینکه خدا حاضره و نمیخوام شاهد بعد عهدی و پیمان شکنیم باشه ! نگاه و حرفهاش بحدی جدی بود که دیگه جرات اینکه دوباره چیزی در مورد محل عملیات ازش بپرسم، پیدا نکردم و دلگیر و ناراحت مشغول تماشای رودخانه شدم .

حسین که پسر بامعرفت و مهربانی بود، سریع از اوضاع حال و روزم فهمیدکه بدجور ضدحال خوردم وبرای اینکه حال و هوارا عوض کنه،شروع کردبه شوخی دستی وخندیدن،منم اولش یه کم براش نازکردم و بعدش باهاش همراه شدم وحسابی دم آب سروکله هم پریدیم وخندیدیم تا اینکه حسین برگشت وگفت: واسه اینکه ازم دلخور نشی! نگی حسین بی معرفته! اسم و محل منطقه را نمیگم، اما ازاوضاع و موقعیت اش همینقدر برات بگم که شکستن خط اول عراقها تو عملیات خیبر و بدر پیش این عملیات کاری بسیار آسان و سهل وکوچک بود،حجم و عمق آب چندبرابراین رودخانه و سرعت حرکت دو برابراینجا(اون وقتهامیگفتندکه رودخانه کارون پنجاه کیلومتر در ساعت سرعت داره)،سنگرهای خطوط اول تماما از بتون مسلح شده وغیر قابل انهدام! عباس!فقط خدا ودعای امام ومردم میتونه تو این عملیات و شکستن خط فولادین دشمن کمکمون کنه!اینبار با تموم حمله ها که دیدی کاملا فرق داره !بچه های گردان ایندفعه واقعا کاری سخت ودشوار وخطرناک پیش رو دارند!

گرم گفتگو بودیم که یهوی حسین گفت: پسر پاشو بریم که الان دارن دنبالمون میگردند! تا حالا حتما باید اتوبوسها رسیده باشند!؟سریع برخاسته و شتابان سمت مقر رفتیم و همینکه کنار چادرها رسیدیم،دیدیم نیروها دسته به دسته مشغول سوارشدن به اتوبوسها هستند،سریع سلاح و تجهیزات خود را برداشته و آروم قاطی بچه ها شدیم .

( نامش جاوید و  راهش پاینده )

زمستان 1363 ـ منطقه عملیاتی بدر ـ خط پدافندی گردان خط شکن حضرت علی اصغر (ع)استان زنجان شهید حسین شاکری و همرزمان دلاور

در طریق عشقبـازی امن و آسایش بلاسـت

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

( حافظ )

( بهمن ماه 1364 ـ ساحل رودخانه کارون ـ مقر آموزش غواصان لشگر 31 عاشورا ) از سمت راست : غواصان شهید مجتبی حلاوت تبار ، حسین شاکری ، رضا مهدی رضائی ، جعفر بیات ، اکبر سعادتی خمسه

( بهمن ماه 1364 ـ ساحل رودخانه کارون ـ مقر آموزش غواصان لشگر 31 عاشورا )

از سمت راست : غواصان شهید مجتبی حلاوت تبار ، حسین شاکری ، رضا مهدی رضائی ، جعفر بیات ، اکبر سعادتی خمسه

( بهمن ماه 1364 ـ ساحل رودخانه کارون ـ مقر آموزش غواصان لشگر 31 عاشورا ) نفرات ایستاده از سمت راست : رزمنده بسیجی ....  ، بسیجی غواص شهید بهرام خاکباز منفرد ، بسیجی غواص شهید یوسف قربانی ، سردار بسیجی شهید احد گوزلیان ،نفرات نشسته از سمت راست  بسیجی غواص شهید حسین شاکری ، بسیجی غواص جانباز مهدی نظری ، بسیجی غواص شهید ابراهیم اصغری ،

( بهمن ماه 1364 ـ ساحل رودخانه کارون ـ مقر آموزش غواصان لشگر 31 عاشورا )

نفرات ایستاده از سمت راست : رزمنده بسیجی .... ، بسیجی غواص شهید بهرام خاکباز منفرد ، بسیجی غواص شهید یوسف قربانی ، سردار بسیجی شهید احد گوزلیان ،نفرات نشسته از سمت راست بسیجی غواص شهید حسین شاکری ، بسیجی غواص جانباز مهدی نظری ، بسیجی غواص شهید ابراهیم اصغری ، بسیجی غواص شهید علی اصغر بیات

با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته

و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .

(با التماس دعا )




ادامه مطلب

[ جمعه 94/3/8 ] [ 1:37 صبح ] [ عباس لشگری ]