سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتی از عملیات بدر ( قسمت سوم )

بسم الله الرحمن الرحیم

رزمندگان گردان حضرت حر استان زنجان در عملیات بدر


خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر :
شب حمله : قسمت سوم
 
بعد از طی مسافتی چند ، به نزدیکی های رودخانه دجله رسیده و بنا به دستور فرماندهی پشت خاکریزی بلند در روبروی رودخانه مستقر می شویم و قرار می شود همانجا بمانیم تا سردار رستم‌خانی با تعدادی از برادران جهت شناسائی منطقه رفته و اطلاعاتی از وضعیت نیروها و آرایش تانک های دشمن به دست آوردند ، تا در گروههای چندنفره از چند سمت مختلف به تانکها و خودروهای زرهی شأن حمله کنیم .


همه جا تاریک و از شدت آتش باری دشمن هم کاسته شده بود ، از دشت روبرو صدای خشن و رعب آور حرکت تعداد زیادی تانک به گوش می رسد که بدلیل تاریکی منطقه ، اصلأ قادر به دیدن شأن نبودیم ، همگی با همتی عالی و قلب هائی پرامید ، آماده نبرد و مقابله با تانکها شده و بی صبرانه منتظر برگشتن سردار و یارانش هستیم تا حملات خود را آغاز کنیم .
ناگهان فضای منطقه همچون روز روشن و دیواره خاکریز از سمت مقابل مورد اصابت متوالی گلـولـه های مستقیم توپ تانک ها قرار گرفته و بارانی از گلوله های سرخ رســام روی تاج خاکریز باریدن می گیرد ، شدت آتش بقدری زیاد است که در یک لحظه همه جا تیره و تار شده و خاکریز و اطرافش در ابر سیاهی از دود و خاکستر فرو می رود .
رگبار مسلسل های سنگین و گلوله های سرخ رسام  اجازه سر بلند کردن به کسی نمی دهند ، همه از تاج خاکریز پائین کشیده و در دیواره پناه گرفته اند ، از اوضاع مقابل هیچ‌ اطلاعی ندارم و همین امر باعث دلهره و نگرانی ام شده ، با اینکه کار بسیار خطرناکی است ، اما برای رفع دل شوره و اضطراب یواش بالای خاکریز کشیده و از تاج خاکریز نگاهی به جلو انداختم و با صحنه ای مواجه شدم که تمام تنم لرزید و عرق سردی روی پیشانیم نشست.
در چندصد متری خاکریز ، تعداد بیشماری تانک با نورافکن های روشن در ستونهای افقی و عمودی آرایش جنگی گرفته و به سمت مان تیراندازی میکردند . تعدادشان بقدری زیاد بود که تمام دشت مقابل و چپ و راست شو پر کرده بودند.
خوشبختانه بچه‌ها از آن طرف کانال تعداد زیادی موشک آر پی جی همراه خود آورده بودند که با خیال راحت می توانسیم مدتی مشغول شأن کنیم ، اما با این وجود تعداد تانک ها بقدری زیاد بود که اگه تمام موشک ها را هم به هدف می‌زدیم ، بازم بقیه شأن تار و مارمان میکردند .
گلوله باران خاکریز مدتی ادامه یافته و سپس غرش وحشتناک تانکها فضای منطقه را پرکرده و صدای خشن زنجیرها خبر از حرکت شأن میدهد ، تعداد زیادی رزمنده آر پی جی زن در گروه داشتیم که همگی آماده شده و منتظر فرمان آتش می شویم .
خیلی طول نمی کشید که تانکها به تیررس رسیده و همگی بلند شده و هر کدام تانکی را نشانه رفته و با ذکر مبارک سبحان الله شلیک می کنیم ، تعدادی از موشک ها به تانک های ردیف اول خورده و در کمال ناباروری کمانه می‌کنند ، تانکها از نوع تی 72 ضد موشک هستند که تنها راه از کار انداختن شأن زدن برجک یا شنی و یا انداختن نارنجک داخل کابین شأن هست که آن هم کار هر کسی نیست .
فرماندهان داد می زنند که تانکهای عقبی را بزنید ، فریاد سبحان الله ، آر پی جی زنها در فضا می پیچد ، اما جز موشک من و نادر ، موشکی سمت تانک ها نمی رود ! موشکها عمل نمی کنند ، موشک های دیگری امتحان می شود ، هیچکدام عمل نمی کنند ، معلوم می شود موشک ها در هنگام عبور از کانال بدبو آب خورده و چاشنی شأن از کار افتاده ، فقط چند موشک سالم در کوله من و برادر عسگری باقی مانده که بین برادران تقسیم می کنیم ، قرار می شود با تاخیر زمانی تک به تک شلیک کنیم تا وقت خریده و مشغول شأن کنیم تا شاید گردان های پشتیبان برسند .
بسیجی دلاور حاج حسن راشـاد برای شلیک موشک بلند شده و قبل از اینکه کاری بکند از ناحیه گوش مورد اصابت گلوله قرار گرفته و زخمی می شود و با اصرار فرماندهان و بـه کمک یکی از همرزمان به عقب بر می گردد.
باهر ثانیه ای که می گذرد ، فشار تانک های بیشتر و وضعیت گروه کوچک ما در پشت خاکریز بدتر و بدتر می شود ، باقی مانده موشک ها هم شلیک شده و قبضه آر پی جی در دست مان ، تبدیل به چوب دستی می شود ، کاملأ گیر افتاده و دیگر امیدی  هم به رسیدن نیروهای کمکی نداشتیم ، تانک ها به نزدیکی خاکریز رسیده و آماده یورش نهایی و شکستن خط هستند ، با سقوط خط چند قدمی بیشتر فاصله نداریم که یکدفعه از سوی قرارگاه لشگر ، فرمان عقب نشینی صادر و با دستور برادر وزیری شروع به فرار از مقابل تانک ها کرده و دوان دوان سمت کانال بدبو می رویم ....
فقط تا آگاهی دشمن از عقب کشیدن و خالی بودن خاکریز ، فرصت داشتیم تا خود را به کانال بدبو رسانده و با عبور از آن ، از شر تانک های عراقی خلاصی پیدا کنیم و برای همین هم با تمام قدرت و توان در حال دویدن بودیم و  برای سبک تر شدن ، یک به یک تجهیزات را ، اعم از کلاهود ، کوله پشتی ، قمقمه ، ماسک ضدگاز ، جعبه شیم میم ره را باز و به اطراف پرتاب میکردیم .
مسیر حرکتمان زیر آتش شدید ادوات سبک و سنگین دشمن بود و رگبار مسلسل تانکها لحظه ای قطع نمی شد ، همه بصورت نیم خیز حرکت کرده و در هر چند متر با انفجار گلوله توپ و یا خمپاره ای مجبور به خیز زدن و خوابیدن روی زمین می شدیم .
رنگ آسمان داشت نیلی می شد که نفس زنان و  عرق ریزان به کانال رسیده و سراسیمه شروع به عبور کردیم ، لجن بدبو و تیره رنگ تا گردن می رسید و چنان هم بدبو بود که مشام را آزار داده و حالت استفراغ به آدم دست میداد .
داخل کانال بودم و یواش یواش حرکت می کردم تا آب کثیف تو دهانم نره که یکدفعه بچه ها از بالا دادزدن که تانکها از خاکریز عبور کرده و با سرعت دارن می‌آیند ، با شنیدن این خبر ، حرکت ستون سرعت بیشتری گرفته و همگی با شنا و دست و پا زدن عرض کانال را پیموده و با کمک سایر دوستان از کانال خارج و بنا به دستور برادر وزیری ، در گروه های چندنفره در دشت مقابل پخش شدیم تا همگی یکجا شکار مسلسل و توپ های تانک ها نشویم .
نفرات گروه ‌ما را رزمندگان دلاور و سلحشور  سردار شهید رضا زلفخانی ،  پاسدار شهید احد اسکندری ، پاسدار جانباز خلیل آهومند ، پاسدار جانباز فرامزر گنجی ، بسیجی جانباز مصطفی جلدی و دوتن از بی سیم چی های گردان تشکیل می دادند ، تمام لباس هایمان خیس و آغشته به لجن بود و بسیار هم بوی بدی می داد .
سحر دمیده و آسمان داشت آرام آرام آبی میشد که تانک‌ها به کنار کانال بدبو رسیده و نیروهای پیاده در اطراف شأن موضع گرفته و شروع به شلیک موشک و تیراندازی کردند .
به حوضچه های خاکی و عمیقی رسیده و برای در امان ماندن از آتش عراقی ها سریع وارد یکی از آنها شدیم ، حوضچه هایی با چهار یا پنج متر ارتفاع و پانصد یا ششصد متر طول که هیچ شناختی از محیط شأن نداشتیم و برای همین سردار زلفخانی اول با احتیاط به تک تک شأن سرک می کشید و از خالی بودن شأن مطمئن می شد و بعد واردش می شدیم .
به انتهای حوضچه سوم رسیدیم و سردار دلاور زلفخانی برای شناسایی حوضچه چهارم از دیواره بالا رفت و بی درنگ پائین برگشته و گفت : آماده باشید که حوضچه پر از نیرو است ، با دستور سردار زلفخانی به لبه حوضچه رفته و آماده پرتاب نارنجک به داخل حوضچه چهارم شدیم ، خود ‌سردار هم نارنجکی آماده کرده و سینه خیز به سمت حوضچه چهارم رفته و چند بار رمز مبارک عملیات را فریاد زد و از آنطرف صدایی بسیار ضعیف نام مبارک یا زهرا ‌(س) را تکرار کرد‌.
از خودی بودن نیروها مطمئن شده و نارنجک ها را غلاف کرده و وارد حوضچه شدیم ، داخل حوضچه قیامتی برپا بود ، حدود پنچاه نفر یا بیشتر از رزمندگان مخلص و دلاور لشگر 8 نجف با پیکرهائی زخمی و خون آلود در گوشه و کنارش آرمیده بودند ‌، اکثراً به شهادت رسیده بودند و فقط چند تن شأن زنده بودند که آنها هم اوضاع اصلأ خوبی نداشته و با سختی سخن می گفتند ، از لب های ترک خورده و خشک شان کاملاً معلوم بود که مدت زمان زیادی است که آبی به لب هایشان نخورده ، همه شهدا زخمی بودند و‌ از خون ریزی شدید به شهادت رسیده بودند ، بعضی ها در حالت سجده و بعضی دیگر در حال خواندن قرآن به دیدار معشوق شتافته بودند ، چند نفری هم که هنوز زنده و نفس می کشیدند در حال راز و نیازی بسیار زیبا و عاشقانه با معشوق یگانه بودند ، حال و هوایی عجیب روحانی و معنویی فضای حوضچه را در برگرفته و چهره های نوررانی و درخشان شهدا و مجروحان روشنای خاصی به آن خانقاه عشاق بخشیده بود و بوی عطری بهشتی می داد.
حیران و سردرگم مشغول تماشای شهدا بودم که  یکی از عزیزان مجروح خیلی جانسوز و ضعیف صدام زد و ازم درخواست آب کرد ، همه قمقمه ها را هنگام فرار انداخته و هیچ آبی به همراه نداشتیم ، واقعاً ندانستم چه پاسخی باید بدم و در یک لحظه چنان در خود شکستم و شرمنده و خجلت زده شدم که ناخودآگاه ذهنم به دشت کربلا سفر کرده و بیاد شرمندگی سقا افتاده و اشک مثال باران از چشمانم باریدن گرفت ...

دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت
با یاد حسین ، آب روی ، آب ریختی
وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت
 
ادامه دارد

 خاطره از  بسیجی جانباز عباس لشگری

با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .

 التماس دعا




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 98/7/25 ] [ 11:6 صبح ] [ عباس لشگری ]