سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتی از عملیات بدر (قسمت پنجم)

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطراتی مستند از عملیات عاشورایی بدر در اسفندماه 1263 در منطقه شرق دجله عراق

خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر :

عملیات بدر ، قسمت پنجم ، خط همایون ، روز اول

طبق قولی که به همرزمان زخمی در کانال داده ام ، سریع وضعیت أسف بار کانال را برای سردار زلفخانی معاونت دلاور گردان حر شرح داده و خواستار چندنفر از نیروها شدم تا برای آوردنشان اقدام کنم ، سردار دستی به سرم کشیده و با لبخند شیرینی گفت : حسابی خسته شدی دلاور ، برو یه کم استراحت کن ، از کانال هم خیالت راحت ، چندتا آمبولانس و تعدادی از امدادگران و حمل مجروحان در راهند ، الانه که دیگه برسند .
در گوشه ای نشسته و سرم را به دیواره سرخ و بلند گودال تکیه داده و مشغول تماشای اطراف شدم ، از دوتا گردان حدوداً 500 نفره ، حدود 80 یا 90 نفر باقی مانده بودیم که تعدادی هم پانسمان کرده و مجروح بودند ، با این وضعیت به احتمال زیاد باید عقب می کشیدیم .
رزمندگان دلاور ، شب گذشته چنان خطرات و اتفاقات عجیب و غریبی را پشت سر گذاشته بودند که اکثراً خسته و بی رمق ، گوشه ای افتاده و بخواب رفته بودند ، صدای ناله های جانسوز چند مجروح که چشم انتظار آمبولانس هستند ، محیط گودال را بسیار غم بار و ناراحت کننده کرده است ، سردار وزیری فرمانده گردان و تعدادی از فرماندهان گردان حضرت علی اکبر (ع) در گوشه ای جمع شده و مدام با گوشی های بیسیم در حال صحبت هستند ، آنقدر خسته هستم که عین تماشای اطراف ، چشام بسته شده و به خواب شیرینی فرو می روم .

 باصدای وحشتناک انفجاری شدید ، سراسیمه از خواب پریده و هراسان کف زمین خوابیده و دست هایم را روی گوش هام گذاشتم ، محل استقرارمان شدیداً زیر بمباران چندتا هواپیمای بمب افکن عراقی بود ، بدلیل عدم وجود پدافند هوائی در منطقه ، هواپیماها تا آنجا که جا داشتن پائین آمده و بمب های خود را روی گودال و اطرافش می ریختند ، انفجارات بقدری زیاد است که همه پناه گرفته و کسی سرپا دیده نمی شود ، دقایقی به همین منوال می گذرد تا اینکه بمب و موشک هواپیماها به اتمام رسیده و از بالای سرمان دور می شوند و آرامش دوباره به منطقه باز میگردد.

پاسدار شهید احد اسکندری پیک دلاور گردان  همه رزمندگان حاضر در گودال را برای شنیدن سخنان سردار وزیری به گوشه ای فرا خوانده و همگی جمع می شویم ، سردار رسول وزیری فرمانده دلاور گردان ضمن گرامیداشت یاد و خاطره یاران شهید ، از زحمات و تلاش بچه‌ها تشکر کرده و اعلام می کنند که عقبه به شدت زیر بمباران و گلوله باران دشمن است و یگان ها قادر به حرکت و جابجایی نیستند و طبق دستور قرارگاه ، تا رسیدن نیروهای جدید ، ما باید همین جا خط پدافندی تشکیل داده و از پیشروی تانک های دشمن جلوگیری کنیم ‌.
با اتمام سخنان سردار وزیری ، همگی آماده شده و با هدایت سردار زلفخانی از گودال خارج و نیم خیز و سینه خیز از روی جاده خاکی گذشته و وارد کانال خشک شدیم ، برادران امدادگر و حمل مجروح تمام شهدا و مجروحین را جمع آوری و به عقبه انتقال داده اند و اکنون داخل کانال پاک پاک است ، در ورودی کانال ، کنار جاده خاکی تعداد زیادی جعبه مهمات و موشک آر پی جی ریخته که بنا به دستور تا میتوانیم ، برداشته و به سمت پائین کانال حرکت می کنیم ‌.
جابجائی رزمندگان و رفت و آمد آمبولانس ها ، موجب وحشت عراقی ها شده و دیوانه وار شروع به کوبیدن کانال و اطرافش می کنند . انفجار پی در پی گلوله های توپ و خمپاره و موشک ، ابری از دود و خاکستر و گرد و خاک در بالای سرمان تشکل داده و همه جا را تیره و تار کرده است ، ارتفاع کانال کوتاه است و همه از شر گلوله ها و ترکش ها که زوزه کشان از بالای سرمان رد می شوند ، بصورت نیم خیز حرکت می کنیم.
کانال طویل است و طبق دستور رزمندگان یک به یک در سنگرهایی با بیش از 80 یا 90 متر فاصله از هم مستقر شده تا اینکه در انتهای کانال نوبت به ما رسیده و آخرین سنگر خط پدافندی درست در روبروی حوضچه ها و کنار یک پل لوله ای ، به بنده و پاسدار رضا رسولی و یک تیربارچی بنام محمد سپرده شد.
پاسداری و حفاظت از انتهای خط پدافندی گردان و جلوگیری از نفوذ نیروهای کماندو و پیاده دشمن از داخل حوضچه های مقابل که تا کانال بدبو امتداد دارند و مقابله با پیشروی تانکها از سمت همایون شهر و دشت مقابل آن که به گفته مکرر سردار زلفخانی ماموریتی بسیار سخت و احساس است بر عهده ما سه تن گذارده شده و تأکید می شود که قیچی نشدن رزمندگان در داخل کانال به هوشیاری دقیق ما بستگی دارد.
سردار زلفخانی بعد از سفارشات فراوان ،  هرچه موشک و مهمات همراه خودش و بیسیم چی هاش بود ، کنار سنگرمان گذاشته و به سمت بالای کانال حرکت کردند ..
با جابجائی رزمندگان و اتمام کار برادران حمل مجروح ، سر و صداها در کانال خوابیده و ‌عراقی ها هم دست از آتشباران برداشته و دوباره سکوت و آرامش به منطقه برگشته و همه رزمندگان آرام و بیصدا مشغول ترمیم و تحکیم سنگرها شدند . با جابجایی گونی های پر از خاک ، تاج دفاعی سنگر و دیواره های اطراف آن را استحکام بخشیده و هرچه می توانیم موشک آر پی جی و قطار فشنگ تیربار و خشاب های پر کلاش از اطراف جمع آوری و یک به یک را آماده و در کنار سنگر می چینیم و با روحیه‌ای عالی و قوی منتظر تک و حمله عراقی ها می شویم.
جهت آگاهی از اوضاع میدان و نحوه آرایش رزمی دشمن با احتیاط بلند شده و از لبه کانال مشغول تماشای اطراف شدم . تانکهای عراقی در حال عبور از کانال بدبو بودند و با ایجاد دود و غرش های گوش خراش ، یک به یک به اینطرف آمده و بصورت طولی مقابل کانال خشک به صف می شدند
تعداد تانک و نفربرهای دشمن آنقدر زیاد بود که اصلاً به شمارش نمی آمد ، به هر سمت و سو نگاه  می کردی ، فقط تانک و نفربر پلنگی بود که آماده هجوم بسوی کانال می شدند ، نیروی‌های کماندو و پیاده عراقی از کانال بدبو عبور و گروه به گروه در پشت تانک ها پناه می گرفتند ، چند هلیکوپتر هجومی هم مدام بالای سرشان چرخ می خوردند و اینطرف و آنطرف می رفتند.
کثرت نیروها و ادوات زرهی دشمن خبر از نـبردی سخت و سنگین و در عین حال بسیار نـابرابر و نامردانه می داد ، در این سوی میدان نـفراتی اندک و خسته ، در صحرائی غریب و ناشناس ، با کمترین تجهیزات نظامی و بدون هیچ پشتیبانی هوائی و زمینی و آنطرف صدها دستگاه تانک و نفربر با هزاران نیروی پیاده و کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق با آتش تهیه بسیار سنگین زمینی و هوایی که متر به متر منطقه را شخم می زد.
عقل باور نمی کند که 60 یا 70 نفر توان و امکان ایستادگی در مقابل 600 یا 700 دستگاه تانک را داشته باشند ، اما داستان عشق و عاشقی نقل دیگریست و فقط باید با چشم دل آن را دیده و به تفسیر کشید ، آن روز در آن دشت غریب ، تعدادی انسان دل باخته به آرمانهای مقدس پیرجماران ، مردانه چون کوه استوار و پا برجا ایستاده و با وجود آن همه کاستی و نابرابری ، باز عاشقانه با ایمانی قوی به راه و رسم و آئین مقدس خود و با دل هائی پرامید به امدادهای غیبی خدای متعال ، تمام هستی و دنیای خود را بی ادعا و در کمال گمنامی و مظلومیت بر طبق اخلاص نهاده و در رزمگاه شرف و آزادمردی بـدون اعتناء به قدرت و توانمندی مـزدبـگیران شیطان بزرگ و ایادی خفاش صفت بعثی آن ، برای رویاروئی و نبردی جانانه با مزدوران تاریکی ثانیه شماری می کردند.
انتظار طولانی نمی شود و یورش دشمن با گلوله باران شدید کانال و مواضع دفاعی گردان آغاز می شود ، آتشی از گلوله های توپ و خمپاره و مینی کاتیوشا درست به داخل و لبه کانال و اطراف آن هدایت شده و دیواره کانال بصورت سانتی متری و با شدت تمام کوبیده میشود ، داخل کانال به جهنمی آتشین و سوزان مبدل شده و دود و آتش و گرد و خـاک حاصل از انفجارات فضای داخلی کانال را تیره و تـار کرده و بـوی تند بـاروت و خاکستر مشام را آزار میدهد ، صدها دستگاه تانک ، مستقیم دیواره کانال را نشانه رفته و با گلوله های توپ ، یـک به یک سنگرها را هدف قرار میدهند ، سنگر و کانال میلرزد و گونی ها یکی پس از دیگری می افتند و مجبور به ترمیم دوباره سنگر می شویم ، مسلسل تانک ها یکسره در حال رگبار زدن هستند و گلوله هایشان مثال بلبل برایمان می خوانند ، ترکشهای ریز و درشت مثل باران به روی سنگر فرو می ریزد و زوزه کشان از اطراف مان رد می شوند ، هیچ تحریک و حرکتی داخل کانال دیده نمی شود و همه ساکت و صبور در سنکرها پناه گرفته و منتظر نزدیک شدن تانکها هستند.
غرش خوف آور تانکها با صدای خشن زنجیرها در آمیخته و حکایت از حرکت آنان میدهد ، تانکها به نیمه های میدان رسیده و با اجرای یک سری حرکات و مانورهای تاکتیکی به ستون شده و دوباره آرایش هجومی گرفته و شروع به شلیک سمت کانال کردند.
داشتیم در زیر گلوله های توپ و رگبار مسلسل تانک ها حال می کردیم که ناگهان سر و کله چند فروند هواپیمای عراقی هم در آسمان پیدا شد و اول چند نقطه در کانال و اطراف آن را با راکت زدند و بعد هم چرخی در بالای کانال زده و با اطمینان از نبود سلاح سنگین و پدافند هوایی قشنگ پایین آمده و سیلی از بمب هاشأن را به روی کانال و اطرافش ریخته و با اتمام مهمات از منطقه دور شدند ...

ادامه دارد

خاطره از بسیجی جانباز عباس لشگری


با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم.

 التماس دعا




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 98/10/5 ] [ 8:27 عصر ] [ عباس لشگری ]