خاطراتی از عملیات بدر (قسمت ششم)
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر :
عملیات بدر ، قسمت ششم ، خط همایون ، روز اول :
با پایان بمباران ، پیشروی تانکها آغاز و آرام آرام سمت کانال آمدند ، چند هلی کوپتر عراقی هم از آسمان به سمت کانال نزدیک میشدند ، مشغول آماده کردن قبضه آر پی جی هستم که برادر بسیجی حسن محمدی با چند گونی پراز موشک آر پی جی از راه رسیده و با رد و بدل سلام ، موشک ها را کنار سنگر گذاشته و گفت : اینها را سردار زلفخانی فرستاد و گفت که بگم ، شدیداً مواظب حوضچه ها و نفوذ نیروهای دشمن از داخل شأن باشید .
با شنیدن پیام سردار زلفخانی ، برادر رضا رسولی و آقا محمد ، شتابان محل استقرارشان را عوض کرده و با خروج از سنگر ، قبضه تیربار را درست مقابل حوضچه ها مستقر کرده و با دقت مشغول وارسی حوضچه ها شدند .
قشون تانکهای دشمن در سه ردیف منظم و پشت سرهم به پیش آمده و چند صدمتر مانده به کانال متوقف شده و تعدادی از ستون کنده و با تمام سرعت به سمت چند نقطه از کانال حمله ور شدند ، جای درنگ نبود ، با نام خدا بلند شده و با ذکر مبارک سبحان الله ، اولین موشک را سمت تانک پیشرو شلیک و از چند نقطه دیگر هم بچهها زدند تا اینکه تانکها در بین راه ایستاده و مشغول مانور و حرکات مارپیچ شدند ، مشغول تماشای نمایش تانکها بودیم که دوتا هلیکوپتر به کانال نزدیک شده و هر سنگری را که موشک شلیک می کرد ، زیر راکت ها و مسلسل های سنگین خود گرفتند .
دشمن درحال ارزیابی خط پدافندی و شناسائی نقاط ضعف کانال بود تا معبری سست و راحت یافته و از آنجا نفوذ و مقاومت رزمندگان را در هم بشکند و برای همین هم تانک ها زیاد جلو نمی آمدند و با عقب و جلو رفتن و مانورهای پی در پی مشغول شناسایی و نشان گذاری سنگرهای آر پی جی و تیربار بودند .
فرماندهان دشمن بعد از کلی بالا و پایین کردن و سبک و سنگین نمودن ، عاقبت فرمان حمله صادر و قشون عظیم تانکها و نفرات پیاده از سه جناح به سمت کانال شروع به حرکت کردند ، دشت مقابل مملو از تانکها و نفربرهای عراقی شده و پشت هرکدام هم تعدادی نفرات پیاده و کماندو در حال حرکت بودند ، با نزدیکتر شدن به کانال تعدادی از تانکها از ستون خارج و تخته گاز برای شکستن خط سوی کانال هجوم آوردند ، چندتایی با مسلسل و توپ ، مشغول زدن سنگرها شدند و چندتایی هم در پناه آتش بی وقفه آنان خود را به چندمتری کانال رسانیده و قصد ورود به کانال را کردند.
رزمندگان دلاور که تا آن زمان در سنگرها پنهان شده و بی صبرانه منتظر چنین لحظهای بودند ، یکدفعه با فریاد های بلند و رعب آور الله اکبر و یا حسین (ع) و یا مهدی (عج) به پاخاسته و با ذکر مبارک سبحان الله ، سیلی از گلوله و موشک را روانه میدان نبرد کردند ، حرکت بی پروا و شجاعانه بچه ها همچون صاعقه ای رعب آور بر اراده و تصمیم خدمه تانک های خط شکن فرود آمده و چنان تأثیری روی آنان گذاشت که بدون اینکه موشکی به تانکی بخورد ، همگی شتابان دور زده و شروع به فرار از مقابل کانال کردند ، خدمه تانک های عقبی هم با دیدن فرار سراسیمه هم قطاران پیشرو ، دیگر زحمت دور زدن هم به خود نداده و یک به یک از تانکها بیرون پریده و بصورت خنده داری شروع به دویدن در وسط میدان کردند ، نیروهای پیاده و کماندویی هم که مثل مور و ملخ دور تانکها موضع گرفته بودند با دیدن اوضاع و احوال خدمه تانک ها ، گروه گروه در دشت پراکنده و دوان دوان سمت کانال بدبو رفتند .
با شکست تک دشمن ، شادی و هیجان داخل کانال را فرا گرفته و صدای بلند صلوات های پی در پی رزمندگان فضای منطقه را پر کرد و در آن فضای مملو از غرور و افتخار و در میان همهمه های پیروزی ، ناگهان نوای زیبا و ملکوتی اذان ظهر در فضای کانال پیچید و رزمندگان شاکر از امدادهای غیبی پروردگار ، یک به یک با خاک تیمم کرده و در داخل سنگرها بصورت نشسته مشغول راز و نیاز با خالق یکتا شدند ..
بعد از اقامه نماز ، ناهار را که شامل اندکی نان خشک و کمی آب کمپوت است نوش جان کرده و برای آوردن موشک سمت جاده خاکی رفتم و بین راه هم کلی با همرزمان بگو و بخند کردم ، هوا بصورت آزار دهنده ای گرم بود و به دلیل نرسیدن تدارکات ، قطره ای آب در سنگرها یافت نمیشد ، اکثر همسنگران از تشنگی در فشار بودند و لبان خشکیده شان نشانگر این امر بود ، منطقه آرام و ساکت بود و هیچ خبری از گلوله باران دشمن نبود ، آثار خستگی و بیخوابی در چهره های خاک گرفته و سیاه آلود بچه ها بخوبی نمایان بود و همه منتظر رسیدن گردان های پشتیبان و تحویل خط بودند ، بعضی ها بصورت نشسته و بعضی ها هم بصورت مچاله شده در داخل سنگرها بخواب فرو رفته و عده ای هم عرق ریزان و نفس زنان مشغول ترمیم و استحکام بخشی سنگرهایشان هستند .
به ورودی کانال رسیده و برای برداشتن موشک به کنار جاده خاکی رفتم ، دوتا آمبولانس روی جاده در حال سوختن و خاکستر شدن بودند ، مشغول تماشای آمبولانس ها بودم که برادر نادر عسگری از راه رسیده و بعد از روبوسی و احوال پرسی گفت که آمبولانس ها مملو از مجروح و شهید بودند که مورد اصابت گلوله خمپاره 120 قرار گرفته و منهدم شدند ، همه هم از همرزمان زخم خورده گردان خودمان بودند که با لبانی تشنه و خشکیده به دیدار معشوق شتافته و بدلیل متلاشی شدن آمبولانس ها چیزی از پیکرشان جهت انتقال به عقبه باقی نمانده بود ، به گفته برادر عسگری پیکر مجروح #برادر_پاسدار_طاهر_اسـدی ، رزمنده با اخلاص و با اخلاق گردان نیز بین زخمها بوده که مثل سایر همراهانش سوخته و از بین رفته بود.
مشغول صحبت بودیم که آتش باران بعثیها دوباره شروع شده و خبر از آغاز تهاجمی دیگر داد ، هر کدام سریع چند گونی موشک برداشته و شتابان و نیم خیز سمت سنگرهایمان رفتیم ، آتش پرحجم ادوات سنگین دشمن درست روی کانال و اطراف آن هدایت میشد و در هر لحظه صدها گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا زوزه کشان به اطراف اصابت کرده و ترکشهای ریز و درشت شأن به مانند نقل و نبات روی سنگرها می ریخت ، آتش باری دشمن اینبار بقدری شدید و سانتی متری بود که در همان دقایق اول چند سنگر مهندم و تعدادی از بچه ها شهید یا زخمی ، جهت انتقال به کنار جاده خاکی منتقل شدند .
نیم خیز و خیززنان خود را به سنگر رسانیده و با بستن خرج ها و کشیدن ضامن موشک ها دوباره آماده نبرد با تانکها شدم ، بنا به دستور فرماندهی ، برادر رضا رسولی و آقا محمد برای جایگزینی در سنگر رزمندگان شهید و مجروح به اواسط کانال رفته و اجباراً در انتهای خط پدافندی تک و تنها ماندم .
دشمن زبون که از استقامت دلیرانه همرزمان و ناتوانی نیروهاش در تصرف کانال به خشم آمده بود ، اینبار با تمام توان و قدرت خود به میدان آمده بود تا به خیال خودش کار را یکسره کند ، تعداد تانکهائی که درحال نزدیک شدن به کانال بودند و حـجم نیروهای پیاده و کماندو چند برابر دفعه قبل بود .
ثـانـیه ها با نگرانی و دلهره میگذارد تا اینکه تانکها به تیررس آر پی جی زنها رسیده و بچه ها با نام خدا و با توکل بر نصرت خداوندی به پاخاسته و از هر سمت و سوی شروع به تیراندازی کردند ، درگیری آغاز و ثانیه به ثانیه شدید و شدیدتر شد و میدان نبرد در ابری از دود و خاکستر و تیر و ترکش فرو رفت ، همه همرزمان با شـجاعت و بی باکی و در کمال جـانفشانی در مقابل صدها تانک سینه سپر کرده و جانانه مشغول نـبرد و مقاومت بودند و هرازگاهی دلاوری از پای افتاده و با پیکری چاک چاک و غرقه بخون جهت انتقال به کنار جاده خاکی انتقال می یافت .
قبضه آر پی جی در دستم یک لحظه هم خالی از موشک نمی ماند و با تغییر جا و موقعیت یکسره در حال پرکردن و شلیک بودم ، تانک ها خیلی به خط نزدیک شده و تلاش دارند تا از نقطه کوری استفاده کرده و وارد کانال شوند ، در این گیر و دار ، یکدفعه نگاهم سمت حوضچه ها افتاد و دیدم که عراقی ها تا حوضچه آخری پیش آمده و فقط یک حوضچه با کانال فاصله دارند ، ورود نیروهای دشمن به کانال مساوی با قتل عام بچهها و تصرف خط بود ، باید سریعاً کاری میکردم ، وقت بسیار تنگ بود و عراقی ها در چند قدمی ورود به کانال بودند ، فرصت برای اطلاع دادن به سنگر بعدی هم نبود ، شتابان قبضه آرپی جی را کنار گذاشته ، تعداد زیادی نارنجک دستی به کمر انداخته و با خود برداشته و هراسان و سراسیمه از داخل پل لوله ای عبور کرده و درست مقابل حوضچه ها ، بالای سر عراقی ها مستقر شدم...
ادامه دارد
خاطره از بسیجی جانباز عباس لشگری
با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
التماس دعا
ادامه مطلب