یا خیرالراحمین
راهیـست راه عشـق کـه هیـچـش کـناره نیـست
آنـجـا جـز آنـکه جـان بـسـپارنـد چـاره نیـست
سرداردلیرسپاه اسلام ، پاسدارشهید قامت بیات فرمانده پاکباز تیپ مستقل الهادی
قامت بیات در سال 1340 در یکی از روستاهای توابع شهرستان زنجان و در خانواده مذهبی پا به عرصه وجود نهاد. در سنین کودکی در مکتب خانه محل تولدش به فراگیری قرآن کریم و مسائل مذهبی و اخلاقی پرداخت . قامت از بدو تولد نشان از هوشیاری داشت و آنچنان از هوشیاری و دقت به تحصیل علوم قرآنی پرداخت که در هفت سالگی قرآن را به خوبی یاد گرفت و به پایان رساند. او با سن کمی که داشت بارها و بارها توانست قرآن را دوره کند.
او در تمام سطوح علمی یک فرد ممتازی بود او علاوه بر تحصیل علم و مطالعه درسی اوقات فراغتش را با مطالعه آزاد پر می کرد. قامت در دوران اوج گیری انقلاب اسلامی نقش بسیار فعالی در مبارزه بارژیم ستم شاهی در شهر زنجان را به عهده داشته و رهبری درگیری را در جنگ و گریز با نیروهای شهربانی و نیروهای گارد در محله های شهر به عهده داشت و یکی از طراحان حمله به مراکز فساد بود و در درگیری با نیروهای پلیس از چنان شجاعتی برخوردار بود که موجب وحشت رژیم بوده .
قامت از جمله افرادی بود که در محله مهدیه زنجان نقش بسزایی در درگیری با رژیم را داشت و بلافاصله پس از پیروزی انقلاب به همکاری با نهادهای جوشیده از بطن مردم پرداخت و به منظورحفظ و حراست از میهن اسلامی و مقابله با دشمنان داخلی و خارجی وارد نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زنجان شد.
قامت پس از گذراندن دوره آموزشی فرماندهی در پادگان سعد آباد تهران به آموزش برادران سپاهی و بسیجی پرداخت او سپاه را در واقع خانه دوم خود قرار داده بود .او به انقلاب و اسلامی و رهبری حضرت امام و خدمت در سپاه عشق می ورزید. پس از آغاز تجاوز رژیم بعث با همرزمانش به میادین نبرد شتافت و بارها و بارها در جبهه های مختلف حضور داشت و با مسئولیت های فرماندهی گروهان و گردان و با شایستگی که از خود نشان داده بود فرماندهی تیپ الهادی به ایشان واگذار شد و توانست این تیپ را تشکیل و سازماندهی کند براستی که او به معنای واقعی قامت بود و با قامتی راستا در مقابل متجاوزین ایستادگی کرد شهید بیات پس از شرکت در عملیات های مختلف و وارد کردن ضربات کاری بر پیکر دشمن بعثی بلاخره به آرزوی دیرینه اش رسید و در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه رقابیه به سوی معبودش شتافت.
خاطراتی از جبهه به روایت خود شهید:
چیزی که برایم شگفت آور بود این است که اولین روزی که ما را به خمپاره بستند همه مثل بید در سنگرها می لرزیدند و خیلی وحشت داشتند ولی بعد از چند روز دیگر عادی شده بود فقط گوش می دادیم به صدای گلوله و فوری سنگر می گرفتیم و وحشتناک نبود.
صبح که از خواب بیدار شدیم پس از اقامه نماز قرار شد که روزی 5 نفر برای استحمام به شهر بروند امروز نوبت من بود سوار ماشین شدیم و به طرف دارخوئین حرکت کردیم بعد ازیک ربع به دارخوئئپین رسیدیم بعد از نیم ساعت توقف از آنجا به طرف اهواز که حدود یک ساعت راه بود و تمام جاده هاهم توسط سپاه در حال کنترل بود و نمی گذاشتند یک نفر هم شخصی به جبهه بیاید حرکت کردیم نزدیکی های اهواز فردی که در کنارذ جاده ایستاده بود سوار کردیم و به شهر رساندیم در شهر اهواز که اکثر مغازه ها و دکان ها بسته بود و مثل اینکه عهده ای هم شهر را تخلیه کرده و به شهرهای دیگر رفته بودند . بر روی دیوارها و یا در چهار راه ها روی تابلوهای بزرگ نوشته بودند خون شهدا به گردن کسانی است که شهرها را تخلیه می کنند.
حدود 11/5 بود که صدای توپخانه دشمن بصدا در آمد بعد از شلیک های گلوله های رسام که به صورت رسام بود فضای تاریک را روشن کرد انسان را به یاد جشن های شاهنشاهی که اتشبازی می کردند می انداخت بلافاصله رفتیم برادران را بیدار کردیم و گفتیم همه به سنگرها بروند همه با تجهیزات کامل در سنگرهای خودشان قرار گرفتند. در همین اثنا در 50یا 60 متری آتش رگبار کلاشینکف ها شنیده شد بچه های ما نیز شروع به تیر اندازی کردند بلاخره من تیر بار به یکی از برادران تحویل داده و با دشواری یکی از برادران ابهری را برداشتم و پشت خمپاره قرار گرفتم تخمین مسافت و سمت زدم بعد با گرداندن طبلک های خمپاره یک گلوله شلیک کردم بعد از انفجار اولین تیر خمپاره ان را تصیح کردم حدودا 7 یا 8 خمپاره به طرف دشمن تیر اندازی کردم. تقریبا یک ساعت از درگیری گذشته بود که ناگهان دیدم دشمن از طرف شرق کارون سلمانیه را با سلاح های سبک و توپخانه مورد حمله قرار داده و مدام به طرف پل تیر اندازی می کند . همه دیگر فکر می کردند که محاصره شده اند در حقیقت یعنی ما از سه طرف درگیر بودیم حدود نیم ساعت گذشت و تیر اندازی تقریبا قطع شده بود زیر پل رفتیم تا ببینیم چه خبر است.
وقتی به آنجا رسیدیم دو نفر از برادران رزمنده گفتند که فشنگ تیر بار رو به اتمام است و همچنین نارنجک تفنگی هم خیلی کم است با یکی از برادران ابهری به سلمانیه رفته و مقداری مهمات و چند قبضه اسلحه و تیر بار تهیه کردیم و به زیر پل برگشتیم همه نیروها در آنجا سنگر گرفته بودند الا یک نفر پرسیدم فلانی کجاست گفتند رفته به سنگر جلویی سر بزند بلافاصله من هم از نهری که از کنار سنگری که می گذشت پنهانی به طرف جلو حرکت کردیم تا اینکه او را در جلو پیدا کردم ناگهان که به زیر پایم نگاه کردم یک جسد افتاده بود.
هوا خیلی تاریک بود آهسته خم شدم دستم را به بدنش زدم دیدم که مرده و خودش هم از نیروهای عراقی است دیگر به جلو نرفتیم و از همانجا برگشتیم در اینجا بود که واقعا به معجزه الهی که همانا امداد غیبی ایست پی بردم و به قدرت لایتناهی خداوند متعال شکر گذار شدم.
عراقی ها گاهی می رفتند واطراف منطقه را دور می زدند و می امدند و در پشتما قرار می گرفتند و تیر اندازی می کردند اما به علت اینکه خودشان کافر بودند می ترسیدند و به جلو نمی آمدند و بعد از کمی درگیری پا به فرار می گذاشتند .
در همین روز که اولاً نماز جماعت ظهر در زیر پل اجرا شد از نگاه های برادران معلوم بود که خیلی به همدیگر احساس برادری دارند.
قلب ها پر از مهر بود انگار که تازه به دنیا آمده بودند من و یکی از برادران قمی رفتیم جلو تا جسد عراقی را بیاوریم که دیدیم یک کلاشینکف و مقداری فشنگ در کنارش افتاده برداشتیم و آن را اوردیم بعد باز با یکی از برادران جلو رفتیم، ناگهان او گفت نگاه کن ،دیدیم در پشت تپه ای جنازه یکی از عراقی ها افتاده. رفتیم در کنارش یک آرپی جی 7 بود آن را برداشتیم باز از نهر به جلو می رفتیم دیدیم یک آرپی جی دیگری با مقداری مهمات و یک دستگاه بیسیم که هنوز کانال هایش روشن بود به عربی صحبت می کرد.
بعد مقداری مهمات کلاشینکف و سه تا سرنیزه کلاشینکف افتاده بود چنان که از ردشان معلوم بود از رگباری که زده بودیم اینها غافلگیر شده و فرار کرده بودند از خون هایی که در زمین ریخته بود معلوم بود که زخمی هم شده اند.
روز جمعه 23 آبان ماه از شب تا صبح درگیر بودیم جسدهای دشمن را برداشتیم و با مهماتشان به اهواز فرستادیم طرف صبح به آن صورت درگیری نبود فقط یک بار هلی کوپترهای ما آمدند و مواضع دشمن را کوبیدند بعد از ظهر هم طرح سنگر بندی در مقر خودمان را ریختیم تا در موقع حمله دشمن بتوانیم خوب مقاومت داشته باشیم .
– روز 27 سه شنبه روز تاسوعا دشمن مثل مارمولک به لانه خود خزیده بود و اصلا از توپخانه های دشمن صدا شنیده نمی شد علتش به خاطر همان روز بزرگ تاسوعا و عاشورا بود فقط شبها مثل دیوانه ها خمپاره ها و گلوله های رسام پرتاب میکردند و بعد رگبار می زدند از این عمل دشمن معلوم بود که خیلی در وحشت هستند ما هر لحظه منتظر شنیدن دستور حمله از طرف مقامات بالا بودیم.
آتش دشمن آنقدر قوی بود که کوچکترین حرکتی نمی توانستیم انجام بدهیم.اما در مقابل ایمان برادران رزمنده آنقدر بالا بود گویا مثل کوهی در برابر آتش شعله ور ایستادگی می کردند.
من در همین جا بود که به حقیقت کلام خداوند پی بردیم که می فرماید یک نفر مسلمان مومن می تواند بیست نفر از کفار را به هلاکت برساند ما نیز در مقابل آن همه نیروی عراقی بسیار اندک بودیم ولی از هر لحاظ مصمم و قاطع بودیم که توانستیم به حول قوه الهی به موفقیت های چشمگیری دست یابیم .
مناجات شهید
پروردگارا در دنیا و آخرت بما نیکی ببخشای و از آتش دوزخ نگاهمان دار .
خداوندا : در این مبارزه پایداری را بر ما فرو ریز و گامهایمان را استوار ساز و بر گروه کافران پیروزمان گردان .
خداوندا : بار سنگینی را که توان بر داشتن آنرا نداریم بر ما مگردان و بر ما ببخشای و ما را بیامرز و بر ما رحمت آور تو سرپرست مائی ما را بر گروه کافران پیروز گردان .
پروردگارا : به آنچه فرو فرستادی ایمان آوردیم و پیامبر را پیروی کردیم پس نام ما را در گروه شاهدان بنگار .
پروردگارا : ما شنیدیم که بانگ دهنده ای بانگ می زد برای ایمان که به خدایتان ایمان آورید ما هم ایمان آوردیم پس ما را بیامرز و گانهان ما را ببپوشان .
خداوندا : این جهان را بیهوده نیافریدی پاکی تو ما را از عذاب آتش نگه دار .
پروردگارا : آنچه را که به زبان پیامبرانت بما نوید دادیی بما ارزانی دار و در روز رستاخیز خارمان مگردان همانا تو پیمان خویش را نمی شکنی .
خداوندا : ما را با گروه ستمکاران همراه مگردان
پروردگارا : بین ما و مردم ما راهی بحق بگشای و تو بهترین گشایشگر
خدایا : بر ما پایدرای را فرو ریز و ما را مسلمان بمیران .
خداوندا : ما را دستخوش ستمکارن مگردان و به رحمت خویش از شر کافران برهان .
پرودگارا : مرا و پدر مادرم را و مؤمنان را در روز حساب بیامرز .
پرودگار : مرا بدرستی در آور و به راستی بر آور و از سوی خویش توانائی نیرومند برایم قرار بده.
خدای من : سینه ام را بگشای و کارم را آسان کن ، و گره از زبانم باز کن تا سخنم را دریابند .
شهید در آستانه شهادت و محل و تاریخ شهادت
حالات قبل از شهادتش گویای اوج گیری روح شهید و آماده شدن شهید برای شهادت بود . طبق نوشته های شهید و گفته های خانواده او گویای این مطلب است.
در مورخه 61/10/26 یکشنبه در خواب دیدم که دو سه نوع غذا روی میز هست و مشغول غذا خوردن هستیم ناگهان شهید اصغر محمدیان را در کنارم دیدم که به من می گفت : چرا به خانه ما سر نمی زنی و از ما سراغ نمی گیری ؟ در این هنگام شهید محمدیان به من گفت برویم خانه ما و من هم قبول کردم .
آری گویا برای شهید عالم غیب الهام شده بود که چند روز بعد به شهادت خواهد رسید . بلاخره شهید قامت بیات در تاریخ 61/11/18 در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه کوه های میشداغ در حالی که برای شناسایی به منطقه عملیاتی رفته بودند در اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهدات نائل آمدند و روح شان به ملکوت اعلی پیوست .
روحش شاد و نام اش برای همشیه تاریخ زنده و جاوید
با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته
و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
التماس دعا
ادامه مطلب